1 بر لب، خط فستقیش، پیوسته بماند و آن پسته دهان با جگری خسته بماند
2 ازتنگی پسته مغز را گنج نبود از پوست بجست و بر در بسته بماند
1 ای مورچهٔ خط! بدمیدی آخر برگرد مهش خط کشیدی آخر
2 گویند که در مه نرسد هرگز مور ای مور! به ماه چون رسیدی آخر
1 بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد باری بنپرسی که چرا خواهم کرد
2 آمد خط او و ورق گل بگرفت یعنی که من این ورق فرا خواهم کرد
1 گفتم: دل من ببردی ای جادو وش! گفتا: چکنم تو دل ندادی خوش خوش
2 گفتم: رخت آتش است و خطّت دودست گفتا که تو دود دیدهای از آتش
1 گفتم: ز خط تو بوی خون میآید وز خطّ تو عقل در جنون میآید
2 گفتا که خط از برای زر میآرم گفتم که زر از سنگ برون میآید
1 گه در خط دلبران شیرین نگرم گه در خد و خال و زلفِ مشیکن نگرم
2 از بس که رخِ سیم بران میبینم حیرت شدهام تا به کدامین نگرم
1 زین خط که لعل تو کنون میآرد دل خود که بود که جان جنون میآرد
2 سبزی خط تو سرخرویی من است کان سبزه مرا خطّ به خون میآرد
1 از تیرِ غمت بسی جگر دوختهای بر مشک خطت بسی جگر سوختهای
2 مگذار که خطّ تو ز دستم بشود چون دست مرا بدان خط آموختهای
1 گفتی: «خطم از لبم جدا خواهد شد وین وعده که میدهم وفا خواهد شد»
2 طوطی لبت به شکّر و آب حیاة منقار فرو برده کجا خواهد شد
1 ای زلفِ تو دامن قمر بگرفته ماه تو به مشک سر به سر بگرفته
2 طوطی خط فستقیت بر عناب حلقه زده و گردِ شکر بگرفته