1 یا رب چه خط است این که درآوردی تو تادست به بیداد برآوردی تو
2 دی خطّ به خون من همی آوردی و امروز خطی پر شکر آوردی تو
1 تا خط تو پشت بر قمر آوردست عقل از دل من روی به درآوردست
2 طوطی خط زمردینت بر لعل خطّی است که بر تنگ شکر آوردست
1 چون خط تو باعث گنه خواهد شد هر روز هزار دل ز ره خواهد شد
2 زین شیوه که خط تو محقق افتاد دیوان من از خطت سیه خواهد شد
1 اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست
2 چون خط تو رسته است و دهانت بسته عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست
1 از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است
2 بر رسته دگر باشد و بر بسته دگر این طرفه که بر رستهٔ تو بربسته است
1 تا خط تو بر خون جگر میخوانم گوئی که غم دلم زبر میخوانم
2 از من ببری دلی چو خط آوردی زیرا که من از خط تو بر میخوانم
1 آن پسته میان مغز چون افتادست یا آن خط فستقی کنون افتادست
2 یا مغز دران پسته نمیگنجیدست وز تنگی جایگه برون افتادست
1 دوش آمد و گفت: «آمدهام حور سرشت تاختم کنم ملکت حوران بهشت»
2 گفتم: «به خطی سرخ بر آن زیر نویس» رویش به خطی سبز در آن زیر نوشت
1 از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است بر جملهٔ خوبان جهانت سبق است
2 گر از ورق گلت خطی پیدا شد خط را ورقی باید و خط بر ورق است
1 از عشقِ خط تو سرنگون میگردم وز خال تو در میان خون میگردم
2 تا روی نمود نقطهٔ خال توام چون پرگاری به سر برون میگردم