1 هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم در حلقهٔ خویش باکناری نهدم
2 چشم تو که خارِ مژه در جان شکند هر لحظه ز مژگانِ تو خاری نهدم
1 لعلت به صواب هیچ کس دم نزند رای شکری با همه عالم نزند
2 وین نادرهتر که چشم تو از شوخی صد تیر زند که چشم بر هم نزند
1 چشمِ سیهت که فتنهٔ آفاق است جانم ز میان جان بدو مشتاق است
2 و ابروی تو ریخت آب رویم بر خاک کابروی تو پیوسته به خوبی طاق است
1 هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن
2 تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم دل خود بردی بیا و بر جانم زن
1 هم زلف تو از برونِ دل در تاب است هم خطِّ تو از چشمهٔ دل سیراب است
2 وان نرگسِ نیم مستِ شوریدهٔ تو گر باده نخوردست چرا پرخواب است
1 در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت جان مست و زبان خموش مینتوان داشت
2 عقلِ منِ دلسوخته را چشم رسید کز چشمِ تو عقل گوش مینتوان داشت
1 تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد
2 در من نگر و گره بر ابروی مزن کز ابرویت گره برین کار افتاد
1 دردی که ز تو به حاصلم میآید دور از رویت دلگسلم میآید
2 تیرِ مژه از کمانِ ابرو آخر چند اندازی که بر دلم میآید
1 تا غمزهٔ چشم رهزنت راهم زد صد تیرِ جفا بر دلِ آگاهم زد
2 بس سنگدل و ستمگرت میبینم بشتاب که سنگ و سیم را خواهم زد
1 چون خطِّ رخت هست روان چندینی تا چند کنی قصد به جان چندینی
2 ابروی تو بر من که کمانی شدهام از بهرِ چه میکشد کمان چندینی