هر روز سرِ زلفِ از عطار نیشابوری مختارنامه 1
1. هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم
در حلقهٔ خویش باکناری نهدم
...
1. هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم
در حلقهٔ خویش باکناری نهدم
...
1. لعلت به صواب هیچ کس دم نزند
رای شکری با همه عالم نزند
...
1. چشمِ سیهت که فتنهٔ آفاق است
جانم ز میان جان بدو مشتاق است
...
1. هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن
وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن
...
1. هم زلف تو از برونِ دل در تاب است
هم خطِّ تو از چشمهٔ دل سیراب است
...
1. در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت
جان مست و زبان خموش مینتوان داشت
...
1. تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد
تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد
...
1. دردی که ز تو به حاصلم میآید
دور از رویت دلگسلم میآید
...
1. تا غمزهٔ چشم رهزنت راهم زد
صد تیرِ جفا بر دلِ آگاهم زد
...
1. چون خطِّ رخت هست روان چندینی
تا چند کنی قصد به جان چندینی
...
1. زلفِ تو به هم در اوفتاده عجب است
گه سرکش و گاه سر نهاده عجب است
...
1. چشمِ خوشِ تو که مذهبِ عبهر داشت
بس شور که هر مژهٔ او در سر داشت
...