1 زلفِ تو به هم در اوفتاده عجب است گه سرکش و گاه سر نهاده عجب است
2 جانا! مژهٔ من است در آب مدام تیرِ مژهٔ تو آب داده عجب است!
1 چشمِ خوشِ تو که مذهبِ عبهر داشت بس شور که هر مژهٔ او در سر داشت
2 تیر و مژهات گرچه به هم میمانست اما مژهٔ تو مزهٔ دیگر داشت
1 از زلفِ شکن بر شکنت میترسم وز نرگسِ مستِ پرفنت میترسم
2 من میخواهم که راه گیرم در پیش از غمزهٔ چشمِ رهزنت میترسم
1 گر عفو کنی به لطف جرمی که مراست آسان ز سرِ وجود برخواهم خاست
2 با قدّ تو راست است هر چیز که هست با ابرویت هیچ نمیآید راست
1 از زلفِ تو دل چو در عقابین افتاد نقدش همه از نرگس تو عین افتاد
2 و آخر حجر الاسودِ خالت چو بدید از ابرویت به قاب قوسین افتاد
1 خطّت دام است و خالت او را دانه است با دانهٔ تو مرغِ دلم همخانه است
2 بیمارستانِ چشمِبیمارِ ترا در زلفِ چو زنجیرِ تو بس دیوانه است
1 گفتم: خط مشکین تو بر ماه خطاست گفتا:به خطا مشک ز من باید خواست
2 گفتم که زه این کمان ابرو که تراست! گفتا که چنین کمان به زه ناید راست
1 گفتم: «کس را روی تو و موی تو نیست تیر مژه و کمان ابروی تو نیست»
2 چشمش به زبانِ حال گفتا: «از تیر مگریز که این کمان به بازوی تو نیست»
1 چون غمزهٔ تو جادویی آغاز نهد ممکن نبود که هیچ غمّاز جهد
2 بر هم زدهای همه جهان در نفسی آخر که جهان به دست تو باز دهد
1 دایم گهر وصل تو میجویم باز وز هجر تو رخ به اشک میشویم باز
2 تا نرگسِ مستِ نیم خوابت دیدم هم مستم و هم ز خواب میگویم باز