1 اینجا که منم، پردهٔ پندار بسی است وانجا که تویی، پردهٔ اسرار بسی است
2 تا زین همه پردهها که اندر راه است یا در تو رسم یا نرسم، کار بسی است
1 در عالم خوف روزگاری دارم زیرا که امید چون تو یاری دارم
2 چون من هر دم فرو ترم تو برتر تادر تو رسم درازکاری دارم
1 گر شادی تو معتبرم میآید در جنب غمت مختصرم میآید
2 هرچند وصال درخورم میآید اندوه فراق خوشترم میآید
1 تا زلف تو چون کمند میبینم من افتاده دلم به بند میبینم من
2 هرگز نرسد دست به فتراک توام فتراک تو بس بلند میبینم من
1 ای گم شده از جای به صد جای پدید پیش تو نه جان نه عقل خود رای پدید
2 روزی صد ره ز پای رفتم تا سر لیکن تو نه در سری نه در پای پدید