1 هر روز ز دل بر سرِ آتش میباش خاکِ کفِ پای خلقِ سرکش میباش
2 هر شب ز جگر نواله درهم میپیچ درخون میزن نواله و خوش میباش
1 تا چند درِ فتوح جان دربندی در پیش بُتِ نفس میان دربندی
2 گر میخواهی که بر تو بگشاید کار از نیک و بدِ خلق زبان دربندی
1 هم تن ز وجودِ جان فرو خواهد ماند هم جان ز همه جهان فرو خواهد ماند
2 بگشای زبانِ لطف با جملهٔ خلق کز نیک و بدت زبان فرو خواهد ماند
1 گر دیدهوری جمله نکو باید دید بر باید رفت و پس فرو باید دید
2 بنگر به درختِ سرنگونسار که چیست یعنی همه شاخِ صنعِّ او باید دید
1 گر عقل تو کامل است کم خور غم خویش هرکس را عالمی و تو عالم خویش
2 کس ماتم تو، چنانکه باید، نکند بر خود بگری و خود بکن ماتم خویش