1 بر هر وجهی که بستهٔ اسبابی مرگت کند آگه که کنون در خوابی
2 دستت که ز پیوستن او بیخبری تا از تو نبرند، خبر کی یابی
1 تا کی ز غم زیان وسودت آخر در سینه و دل آتش ودودت آخر
2 روزی دو درین گلخن پر غم بودی انگار نبودهای چه بودت آخر
1 دردا که به درد ناگهان خواهی شد دل سوخته در فراق جهان خواهی شد
2 گر خاک جهان بر سر خود خواهی ریخت با باد به دست از جهان خواهی شد
1 چون قاعدهٔ وجود پنداشتن است و افزون طلبی ما کم انگاشتن است
2 تا چند چو کرم پیله بر خویش تنیم چون هرچه تنیده، رَسْم، بگذاشتن است
1 دل از طربِ زمانه برداشتنیست و افزون طلبی ما کم انگاشتنیست
2 تا چند چو کرمِ پیله بر خویش تنیم چون هر چه تنیدهایم بگذاشتنیست
1 آن چیست مرا از غم و تیمار که نیست وز ناکامی اندک و بسیار که نیست
2 از جملهٔدخل و خرج این عالم خاک بادی است مرا در سر و انگار که نیست
1 جانی است درین راه خطرناک شده تن زیر زمین ز نیک و بد پاک شده
2 بس رهگذری که بگذرد بر من و تو ما بیخبر از هر دو جهان خاک شده
1 از عمر، تمام بهره، برداشته گیر هر تخم که دل میطلبد کاشته گیر
2 اول برخیز و هرچه گرد آوردی آخر به دریغ جمله بگذاشته گیر
1 هر دیده که روی در معانی آورد بیشک ز کمال زندگانی آورد
2 بر باد مده عمر که هر لحظه ز عمر صد مُلک به دست میتوانی آورد
1 عشاق که قصّهٔ دل افروز کنند جان همچو چراغ در سرِ سوز کنند
2 با خویش حساب خود شب و روز کنند فردای قیامتِ خود امروز کنند