1 خواهی که ز پرده محرم آیی بیرون، در پرده نشینی و کم آیی بیرون،
2 چون موی که از خمیر بیرون آید، از هژده هزار عالم آیی بیرون
1 تدبیر تو چیست بغض با حب کردن با هستی خویشتن تعصّب کردن
2 چون مینتوان قصد بدان لب کردن بنشستن و دایماً تعجّب کردن
1 تو خسته نهیی ز عشق، ور خستهئییی دل در غم عشق او به جان بستهئییی
2 گر آگهییی که گم چه گشتهست ازتو سر بر زانو نشسته پیوستهئییی
1 تا کی هنر خویش پدیدار کنی بنشینی و پوستین اغیار کنی
2 چون در قدمی هزار انکار کنی تنها بنشین که سود بسیار کنی
1 بد چند کنی کار نکو کن، بنشین سجادهٔ تسلیم فرو کن، بنشین
2 چون شیوهٔ خلق دیدی و دانستی خط بر همه کش روی بدو کن، بنشین
1 تا بر ره خلق مینشینی ای دل در خرمن شرک خوشه چینی ای دل
2 گر صبر کنی گوشه گزینی ای دل بینی که درآن گوشه چه بینی ای دل
1 ای دل هر دم غمی دگرگون میخور گردن بنه و قفای گردون میخور
2 وانگاه سری که گوی ره خواهد شد بر زانوی اندوه نِه و خون میخور
1 چون درد ترا تا به ابد درمان نیست گر شاد شوی به قطع جز نقصان نیست
2 هرگز ز طرب هیچ نخیزد بنشین در اندوهی که هرگزش پایان نیست
1 ای دل همه چارهٔ تو بیچارگی است در گوشه نشستن تو آوارگی است
2 نانت جگرست و آب خون خوارگیست اینست علاج تو که یکبارگی است
1 زین شیوه که اکنون دل دیوانه گرفت کلّی کم آشنا و بیگانه گرفت
2 چون شادی خویش زهر قاتل میدید در کوچهٔ اندوهگنان خانه گرفت