1 جانا دل من خویش به دریا انداخت خود را به بلا بر سر غوغا انداخت
2 اندوه همه جهان به تنهائی خورد پس شادی، اگر هست، به فردا انداخت
1 اوّل دل من بر سر غوغا بنشست هر دم به هزار گونه سودا بنشست
2 و آخر چو بدید کان همه هیچ نبود از جمله طمع برید و تنها بنشست
1 در راه تعب ترک طرب باید کرد وین نفس پلید را ادب باید کرد
2 ور در طلبی دریغ نیست ازگفتار چندانکه ببایدت طلب باید کرد
1 درعالم مرگ زندگانی دور است در رنج جهان گنج معانی دور است
2 خوش باش که دور مرگ نزدیک رسید ناکامی کش که کامرانی دور است
1 مردی چه بود رند و مقامر بودن آزاد ز اول و ز آخر بودن
2 یکرنگ به باطن و به ظاهر بودن نظّارگی و خموش و صابر بودن
1 از جزو به سوی کل سفر باید کرد وز کل به کل نیز گذر باید کرد
2 چون هر کل و هر جزو بدیدی و شدی آنگاه به کلِّ کل نظر باید کرد
1 هر پرده که بند پرده در خواهد خاست این پرده مثال آن دگر خواهد خاست
2 در پیش تو صد هزار پردهست نهان مشتاب که پرده پرده در خواهد خاست
1 گر دریائی ز شور بنشانندت ور تیز تکی چو مور بنشانندت
2 بنشین که ز خاستن نخیزد چیزی ور ننشینی به زور بنشانندت
1 تا کی باشی چو آسمان در تک و تاز در زیر قدم شو چو زمین پستِ نیاز
2 گر صبر کنی، صبر، کند کار تو راست ور نه پس و پیش میدو و کژ میباز
1 گر همچو فلک سالک پیوسته شوی آخر چو زمینِ پست بنشسته شوی
2 ای بس که دویدم من و عشقش میگفت: آهسته ترک که زود آهسته شوی!