1 ای دل تَبَعِ دُنیی غدّار مشو همچون کرکس از پی مردار مشو
2 چون خلق جهان بدو گرفتار شدند تو گر مردی بدو گرفتار مشو
1 گر هر دو جهان فی المثل انگشتری است وان کرده در انگشت یکی لشکری است
2 گر رحم نیایدت بر آنکس همه روز میدان تو که آن علامت کافری است
1 ای دل ای دل غم جهان چند خوری و اندوه به لب آمده جان چند خوری
2 در گوشهٔ گلخنی که پرخوک و سگند این لقمه که آتش به از آن چند خوری
1 چون نیست درین چاه بلا دسترسیت بر پشتی کیست هر زمانی هوسیت
2 بر چرخ سیاه کاسهٔ بی سر و بن صد کوزه توان گریست در هر نفسیت
1 یک حاجت بیدلی روا مینکنند یک وعدهٔ عاشقی وفا مینکنند
2 این است غم ما که درین تنهائی ما را به غم خویش رها مینکنند
1 جان رفت و به ذوق زندگانی نرسید تن رفت و به هیچ کامرانی نرسید
2 وین غمکش شبرو که دلش میخوانند هرگز روزی به شادمانی نرسید
1 هر دم که زنم چو جانم آید به لبم از زندگی خویشتن اندر عجبم
2 عمرم همه صرف گشت در غصّه چنانک یک خوش دلیم نبُد که خوش باد شبم!
1 بویی که به جان ممتحن میآید از بهر هلاک جان و تن میآید
2 تا چند کمان کشم که هر تیر که من میاندازم بر دل من میآید
1 گه خستهٔ لن ترانیم موسی وار گه کشتهٔ نامرادیم یحیی وار
2 هر لحظه به سوزنی دگر مانده باز در رشته کشم غمی دگر عیسی وار
1 هر روز درین دایره سرگشتهترم چون دایرهای بمانده بی پا و سرم
2 و امروز چنان شدم که آبی نخورم تا هم چندان خون نچکد از جگرم