1 هرگاه که سِرِّ معرفت یابی باز هر لحظه هزار منزلت یابی باز
2 چه سود که خویش را به صورت یابی کار آن باشد که در صفت یابی باز
1 چون مرغ دلم حوصلهٔ راز نیافت چون چرخ، طریق، جز تک و تاز نیافت
2 گویند چرا میننشیند دل تو چون بنشیند چو جای خود باز نیافت
1 ای مرد فسرده راز مینشناسی یک نکته به جز مجاز مینشناسی
2 مردی خرفی بماندهای بر سر کوی کوری و کری و باز مینشناسی
1 از مال همه جهان جوی داری تو وز خرمن عالم دروی داری تو
2 تو مرد عیان نهای که از هرچه که هست گر خواهی وگرنه پرتوی داری تو
1 کو عقل که قصد آن جلالت کردی کو دل که در آن دایره حالت کردی
2 چیزی که بر او دلالتی خواهد کرد ای کاش که خویش را دلالت کردی
1 چون حوصله نیست تا خبر خواهد شد یک قطره ز صد بحر گهر خواهد شد
2 از دریایی که وصف آن نتوان کرد جاوید همی آب بدر خواهد شد
1 چون بسیارم تجربه افتاد از خویش از تجربه آمدم به فریاد از خویش
2 در تجربه هر که نیست آزاد از خویش خاکش بر سر که سرنگون باد از خویش
1 جانا جانم غرقهٔ دریای تو بود پیوسته چو قطره بی سر وپای تو بود
2 من حوصلهای نداشتم، این همه کار، از حوصله بخشیدن سودای تو بود
1 این کار که عشق تو مرا پیش آورد نه در خورِ جانِ منِ درویش آورد
2 من حوصلهای نداشتم، عشق توام، چندان کامد، حوصله با خویش آورد
1 در بادیهٔ تو منزلی میباید وز واقعهٔ تو حاصلی میباید
2 خون میگردد دلم به هر دم صد بار در راهِ تو از سنگ، دلی میباید