1 مرگ است خلاص عالم فانی را درهم چه کشی ز مرگ پیشانی را
2 گر مزبلهٔ تن تو را مرگ رسید با مرگ چکار جان تو با جانی را
1 یک یک نفست زمان تو خواهد بود یک یک قدمت مکان تو خواهد بود
2 هر چیز که در فکرتِ تو میآید آن چیز همه جهان تو خواهد بود
1 چون اصلِ اصول هست در نقطهٔ جان نقشِ دو جهان ز جان توان دید عیان
2 هرچیز که دیدهای تو پیدا و نهان در دیدهٔ تست آن نه در عین جهان
1 تا مرغ دلم شیوهٔ دمساز شناخت در سوز روش قاعدهٔ راز شناخت
2 هر روز، هزار ساله ره در خود رفت تا در پس پرده خویش را باز شناخت