1 از بس که دلم به بینشان داشت نیاز بینام ونشان بماندم در تک و تاز
2 سی سال به جان نشان جانان جستم من گم شدم ونیافتم او را باز
1 وقتست که بیزحمت جان بنشینم برخیزم و بی هر دو جهان بنشینم
2 از عالم هست و نیست آزاد آیم وانگاه برون این و آن بنشینم
1 از ننگ وجودم که رهاند بازم تا من ز وجود با عدم پردازم
2 هرگه که وجود خود بدو در بازم آن دم به وجود خود سزد گر نازم
1 بی جان و تنم جان و تنم میباید بیآنچه منم آنچه منم میباید
2 با خویشتنم ز خویشتن بیخبرم بیخویشتنم خویشتنم میباید
1 خوش خواهدبود، اگر فنا خواهد بود زیرا که فنا عین بقا خواهد بود
2 این میدانم که بس شگرف است فنا لیکن بندانم که کرا خواهد بود