1 آن وزیری را چو آمد مرگ پیش کرد حیران روی سوی قوم خویش
2 گفت دردا و دریغا کز غرض آخرت با خواجگی کردم عوض
3 زارزوی این جهان میسوختم لاجرم آن یک بدین بفروختم
4 میروم امروز جانی سوخته رفته دنیا و آخرت بفروخته
1 خواجهٔ در نزع جمعی را بخواست گفت کار من کنید ای جمع راست
2 هر یکی را کار دیگر راست کرد حاجتی از هر کسی درخواست کرد
3 چون ز عمر خود نمیدید او امان زود زود آن حرف میگفت آن زمان
4 بود بر بالین او شوریدهٔ گفت تو کوری نداری دیدهٔ
1 سالک شوریدهٔ پاک اعتقاد آمد از دریا برون پیش جماد
2 گفت ای افسرده از برد الیقین گاه سنگ و گاه آهن گه نگین
3 از یقین هم ثابتی هم ساکنی نقد عالم چون تو داری ایمنی
4 چون زمعدن میرسی پاک از منی هرچه داری هست جمله معدنی
1 رفت با بهلول هارون الرشید سوی گورستان بر خاکی رسید
2 کلهٔ دیدند خشک آن کسی مرغ در وی خانه بنهاده بسی
3 کرد هارونش ازان کله سؤال گفت بهلولش که پنهان نیست حال
4 بوده است این مرد سر انداخته در کبوتر باختن جان باخته
1 میگریست آن بیدل دیوانه زار آن یکی گفتش چرائی اشکبار
2 گفت گیرم میشکیبم برهنه چون نگریم زانکه هستم گرسنه
3 گفت اگرچه میکند نانت هوس چون زگرسنگی بگرید چون تو کس
4 گفت آخر چون نگریم ده تنه کاو ازان دارد چنینم گرسنه
1 بود بهلول از شراب عشق مست بر سر راهی مگر بر پل نشست
2 میگذشت آنجایگه هارون مگر او خوشی میبود پیش افکنده سر
3 گفت هارونش که ای بهلول مست خیز از اینجا چون توان بر پل نشست
4 گفت این با خویشتن گو ای امیر تا چرا بر پل بماندی جای گیر