1 برای خاتم ملک سلیمان بَلُقیا رفت و با او بود عفّان
2 میان هفت دریا بود غاری بدانجا راه جُستن سخت کاری
3 چو ماری یک پری آمد پدیدار زبان بگشاد با عفّان بگفتار
4 که آب برگِ شاخی در فلان جای اگر جمع آری و مالی تو بر پای
1 سرخسی بود پیری خالوش نام بسی بردی بسر با خضر ایّام
2 مگر جائی جوانی گرم رَو بود که او نو بود و جانش نیز نو بود
3 دلی بود از حقیقت غرق نورش نبودی هیچ کاری جز حضورش
4 خضر میشد بر آن پیرِ درویش بره بر آن جوان را برد با خویش
1 چنین گفتند جمعی هم دیاری ز لفظ بوعلیّ رودباری
2 که در حمّام رفتم من یکی روز جوانی تازه دیدم بس دلفروز
3 برخساره چو ماه آسمان بود به بالا همچو سرو بوستان بود
4 سر زلفش بپای افکنده دیدم بروی او جهانی زنده دیدم
1 نصر احمد اندر ایام بهار داشت عزم باغ و قصد سبزه زار
2 مطربان از پیش بفرستاده بود همره ایشان سماع و باده بود
3 محتسب بود آن یکی الیاس نام سخت در تقوی و در معنی تمام
4 پیش آمد قوم را دره بدست وانچه دید او هم بریخت و هم شکست
1 سالک آمد پیش خاک بارکش گفت ای افکندهٔ تیمارکش
2 هر کجا سریست در هر دو جهان گر برون آری درون داری نهان
3 توخمیر دست قدرت بودهٔ حامل اسرار فطرت بودهٔ
4 چون ز چارارکان بحق رکنی تراست نقد رکنی گر ز تو جویم رواست
1 خانهٔ داشت ای عجب خالی جنید دزد در شد مینیافت او هیچ صید
2 عاقبت پیراهنی یافت وببرد روز دیگر را بدلالی سپرد
3 پیرهن را چون خریداری رسید آشنا میخواست در وقت خرید
4 میگذشت آنجا جنید راهبر گفت این را آشناام من بخر
1 بود عبداللّه طاهر در شکار باز میآمد بشهر آن نامدار
2 بود در راهش پلی جای نشست پیر زالی از پس آن پل بجست
3 اسب عبداللّه سر بر زد ز راه بر زمین افکند از فرقش کلاه
4 خشمگین شد سخت عبداللّه ازو خواست تا خود را کند آگاه ازو
1 میشد ابراهیم ادهم در رهی پیش اوآمد سواری ناگهی
2 گفت آبادانی ای رهرو کجاست اوبگورستان اشارت کرد راست
3 شد سوار از قول اودر خشم سخت تازیانه کرد بر وی لخت لخت
4 خون روان شد از سر واز روی او تا زخون گل گشت خاک کوی او
1 جاهلی میگفت احنف را متاب گر یکی گوئی تو ده گویم جواب
2 احنفش گفتا تو گر گوئی دهم من یکی باتو نگویم این بهم
3 خلق نبود این که تا یابی خبر از فروتر کس شوی زیر و زبر
4 چون حقارت بر نتابی از حقیر چون کشی پس کبریای آن کبیر