کرد در کشتی از عطار نیشابوری الهی نامه 4340
1. کرد در کشتی یکی گبری نشست
موج برخاست و شد آن کشتی ز دست
1. کرد در کشتی یکی گبری نشست
موج برخاست و شد آن کشتی ز دست
1. کشتئی آورد در دریا شکست
تختهٔ زان جمله بر بالا نشست
1. بود شاهی را غلامی سیمبر
هم ادب از پای تا سر هم هنر
1. داشت آن سلطان که محمودست نام
سرکش و بی باک و خونی یک غلام
1. گفت روزی شبلی افتاده کار
در بردیوانگان شد سوکوار
1. سوی آن دیوانه شد مردی عزیز
گفت هستت آرزوی هیچ چیز
1. بود مجنونی بغایت گرسنه
سوی صحرا رفت سر پا برهنه
1. خواجهای در شهر ما دیوانه شد
وز خرد یکبارگی بیگانه شد