1 چون بشد شبلی ازین جای خراب بعد از آن دیدش جوامردی به خواب
2 گفت حق با تو چه کرد ای نیک بخت گفت ؛ چون شد در حسابم کار سخت
3 چون مرا بس خویشتن دشمن بدید ضعف و نومیدی و عجز من بدید
4 رحمتش آمد بدان بیچارگیم پس ببخشود از کرم یک بارگیم
1 بوسعید مهنه در حمام بود قایمیش افتاد و مردی خام بود
2 شوخ شیخ آورد تا بازوی او جمع کرد آن جمله پیش روی او
3 شیخ را گفتا بگو ای پاک جان تا جوانمردی چه باشد در جهان
4 شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست پیش چشم خلق ناآوردنست
1 چون به نزغ افتاد آن دانای دین گفت اگر دانستمی من پیش ازین
2 کین شنو بر گفت چون دارد شرف در سخن کی کردمی عمری تلف
3 گر سخن از نیکوی چون زر بود آن سخن ناگفته نیکوتر بود
4 کار آمد حصهٔ مردان مرد حصهٔ ما گفت آمد، اینت درد
1 راه بینی وقت پیچاپیچ مرگ گفت چون ره را ندارم زاد و برگ
2 از خوی خجلت کفی گل کردهام پس از و خشتی به حاصل کردهام
3 شیشهٔ پر اشک دارم نیز من ژندهٔ برچیدهام بهر کفن
4 اولم زان اشک اگر خونی دهید آخرم آن خشت زیر سرنهید
1 پاک دینی گفت سی سال تمام عمر بیخود میگذارم بر دوام
2 همچو اسمعیل در خود ناپدید آن زمان کو را پدر سر میبرید
3 چون بود آنکس که او عمری گذاشت همچو آن یک دم که اسمعیل داشت
4 کس چه داند تا درین حبس تعب عمر خود چون میگذارم روز و شب
1 چون بمرد اسکندر اندر راه دین ارسطاطالیس گفت ای شاه دین
2 تا که بودی پند میدادی مدام خلق را این پند امروزین تمام
3 پند گیر ای دل که گرداب بلاست زنده دل شو زانک مرگت در قفاست
4 من زفان و نطق مرغان سر به سر با تو گفتم فهم کن ای بیخبر
1 چون نظام الملک در نزع اوفتاد گفت الهی میروم در دست باد
2 خالقا، یا رب ، به حق آنک من هرکرا دیدم که گفت از تو سخن
3 در همه نوعی خریدارش شدم یاری او کردم و یارش شدم
4 بر خریداری تو آموختم هرگزت روزی به کس نفروختم
1 بوسعید مهنه با مردان راه بود روزی در میان خانقاه
2 مستی آمد اشک ریزان بیقرار تا دران خانقاه آشفتهوار
3 پرده از ناسازگاری بازکرد گریه و بدمستیی آغازکرد
4 شیخ کو را دید آمد در برش ایستاد از روی شفقت بر سرش
1 کردی ای اعطار بر عالم نثار نافهٔ اسرار هر دم صد هزار
2 از تو پر عطرست آفاق جهان وز تو در شورند عشاق جهان
3 گه دم عشق علی الاخلاق زن گه نوای پردهٔ عشاق زن
4 شعر تو عشاق را سرمایه داد عاشقان را دایم این سرمایه داد
1 صوفیی را گفت آن پیر کهن چند از مردان حق گویی سخن
2 گفت خوش آید زنان را بردوام آنک میگویند از مردان مدام
3 گر نیم زیشان، ازیشان گفتهام خوش دلم کین قصه از جان گفتهام
4 گر ندارم از شکر جز نام بهر این بسی به زان که اندر کام زهر