1 چون نظام الملک در نزع اوفتاد گفت الهی میروم در دست باد
2 خالقا، یا رب ، به حق آنک من هرکرا دیدم که گفت از تو سخن
3 در همه نوعی خریدارش شدم یاری او کردم و یارش شدم
4 بر خریداری تو آموختم هرگزت روزی به کس نفروختم
1 چون سلیمان کرد با چندان کمال پیش موری لنگ از عجز آن سؤال
2 گفت برگوی ای ز من آغشتهتر تا کدامین گل به غم به سر شسته
3 داد آن ساعت جوابش مور لنگ گفت خشت واپسین در گور تنگ
4 واپسین خشتی که پیوندد به خاک منقطع گردد همه اومید پاک
1 بوسعید مهنه در حمام بود قایمیش افتاد و مردی خام بود
2 شوخ شیخ آورد تا بازوی او جمع کرد آن جمله پیش روی او
3 شیخ را گفتا بگو ای پاک جان تا جوانمردی چه باشد در جهان
4 شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست پیش چشم خلق ناآوردنست