1 داری سر جور و بیوفائی با ما پیوسته ازآن کنی جدائی باما
2 یارب بود این که از سر مهر و وفا رخسار چو خورشید نمائی با ما
1 ای در دل هر ذره ز تو سودائی از مهر جمال تو جهان شیدائی
2 مست از می وصل تو چنانم که دگر از هستی خویش نیستم پروائی
1 ای دل تو اگر باده عشقش نوشی باید که غمش بعالمی نفروشی
2 هر لحظه اگر وصال او دست دهد چون اهل فراق در رهش میکوشی
1 ای حسن تو از روی بتان کرده ظهور روی تو بپرده جهان شد مستور
2 زهاد ز درد هجر تو رنجورند عشاق ز باده وصالت مخمور
1 عالم ز جمال تو منور بینم برصورت آدمت مصور بینم
2 هرکس که بدولت لقای تو رسید شادی جهان ورا میسر بینم
1 جز عشق تو نیست در جهان حاصل من جز درد و غمت مباد اندر دل من
2 در ملک طرب خانه طلب می کردم جز برسر کوی غم نشد منزل من
1 از ما نبود نشان و نامی پیدا زان رو که شدم غریق دریای فنا
2 از هستی خود چو محو گشتم دیدم از دست حبیب خلعت عز بقا