1 ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان وز پرتو جمال تو تابان شده جهان
2 اندر نقاب شاهد رویت نهان هنوز وصف جمال او بجهان گشاه داستان
3 بگشای دیده زاهد و بنگر که ظاهرست عکس جمال دوست زمرآت جسم و جان
4 بویی ز عاشقی نشنیدست عاشقی کاندر طریق عشق نبودست جان فشان
1 رویت چو آفتابی پیدا بود همیشه جان در شعاع حسنت شیدا بود همیشه
2 در کفر زلف پرچین روی ترا عیان دید آنکس که چشم جانش بینا بود همیشه
3 روی تو هست پیدا از روی جمله اشیا لیکن حجاب رویت ازما بود همیشه
4 دارد وجود واجب در نیستی ظهوری زان روی ذات پاکش بی جا بود همیشه
1 قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا از پس هر ذره تابان گشت مهر روی او
2 فی مرایا کل عین قد راینا عینه فافتحوا عینا کم حتی تروا ماتبتغوا
3 یار پیشت حاضر و تو از خودی غایب ازو با خودآ آخر چه گم کردی که میجویی بگو
4 من شراب العشق لم یشرب کشربی شارب کاسنا بحر فمالم تشربوا لم تعلموا
1 مظهر کل ظهورش گرنه نفس ماستی صورتم بر زیب کرمنا کجا آراستی
2 گرنه از معشوق بودی عشق ورزی از نخست در میانه نام عاشق ازکجا پیداستی
3 گرنه حسن بیحدش کردی تقاضای ظهور از چه رو عالم چنین پرفتنه و غوغاستی
4 در لباس بود چیزی کی نمودی رخ عیان گرنه آن بودی که حق با جمله اشیاستی
1 عاشقم برخط و خال و رخ مه سیمائی که بیک عشوه فریبد دل صد دانائی
2 هست در گردن جان سلسله زلف کسی که اسیرست بدامش دل هر شیدائی
3 چون توان دید جمال رخش امروز بنقد از پی نسیه چرا منتظر فردائی
4 نکند بار دگر دیده بطوبی نظری گر بجنت بخرامی بچنین بالائی
1 خدا راای صبا از من دعائی ببر پیش جفاجو بیوفائی
2 بگو با عاشق مهجور زارت چنین بی رحم و ناپروا چرائی
3 بگفت و گوی بدگویان حاسد چرا بیگانه گشتی ز آشنائی
4 ترا آرام بی ما هست، لیکن مرا بی تو قراری نیست جائی
1 ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون
2 رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی ازآن از مخزن حرمت دل آمد محترم بیرون
3 زهی قدرت که انفاس لب جان پرورت دارد که گلهای وجود آورد از باغ عدم بیرون
4 بحکمت از درون خانه نابود لطف تو دو عالم با لباس بود آرد دم بدم بیرون
1 خوی کردم با جفای عشق تو باختم جان در وفای عشق تو
2 جان و دل آمد کمینه ماحضر عاشقانرا از برای عشق تو
3 دارد از شاهان فراغت در جهان هرکه شد از جان گدای عشق تو
4 گشت پر غوغا و آشوب و فتن هر دو عالم از صدای عشق تو