1 عارف حق بوتراب نخشبی آنکه بود او عارف علم نبی
2 گفت اکنون هست بیشک هشت سال تا که از فضل خدای ذوالجلال
3 خود ندادم هیچ چیزی من به کس نی ز کس چیزی گرفتم یک نفس
4 آن یکی گفتش چگونه باشد این شرح این را بازگو ای شیخ دین
1 پیر بغدادی جنید نامدار آن انیس حضرت پرودگار
2 آنکه در فضل و کمال معنوی بی نظیری بود گر واقف شوی
3 گفت سی سالست تا گوید سخن از زبان من خدا دایم به من
4 هستی من نیست خود اندر میان از جنید اینجا نمی یابم نشان
1 از خدا تبلی السر ائر می شنو روز و شب جز در پی نیکی مرو
2 هر که نیکی می کند با خاص و عام اوست از قول نبی خیر الانام
3 بد مباش و بد مگوی و بد مکن چون چنین کردی تویی مقصود کن
4 وانکه بد کردار باشد در جهان اوست شر الناس این نیکو بدان
1 عیسی مریم که روح اللّه بود وز همه اسرار حق آگاه بود
2 گفت با امت بگویید ای گروه علم در دریاست یا در دشت و کوه
3 یا ز بالای فلک یا زیر خاک تا شوی گاهی زبر گاهی مغاک
4 علم در جان و دلت بسرشته اند تخم دانش در زمینت کشته اند
1 یک جوانی دلربایی ماهرو مشت می زد سخت بر روی دو تو
2 هر زمان می زد طپانچه بر رخش دم نمی زد پیر اندر پاسخش
3 منع کردندش بسی سودی نداشت گفتن بسیار بهبودی نداشت
4 هر یکی گفتی جوان شرمیت نیست باز گو کآخر گناه پیر چیست
1 شیخ ذوالنون مقتدای خاص و عام آن انیس حضرت رب الانام
2 آنکه او از جان و دل آگاه بود رهنمای رهروان راه بود
3 گفت یک روزی در ایام سفر می شدم در بادیه بی پا و سر
4 کوه و صحرا جملگی پر برف بود هیچ جا روی زمین خالی نبود
1 پیر بسطامی چو در میدان شتافت در مقام قرب جانان راه یافت
2 آمد الهامش که ای خاص اله هر چه می خواهی دلت از من بخواه
3 پیر گفتا نیست ما را هیچ خواست عاشقان را چون تو مطلوبی کجاست
4 نیست بی تو صبر و آرامی مرا من ترا خواهم ترا خواهم ترا
1 چار کون آمد ممات سالکان آن یکی ابیض دوم اسود بدان
2 پس سیوم اخضر چهارم احمرست شرح هر یک گر بگویم بهترست
3 موت ابیض جوع آمد زان سبب که صفا یابد دل از وی بس عجب
4 هر که دایم بهر حق او گرسنه است شد منور باطنش وین روشن است
1 گفت چون سلطان ملک معنوی ابن ادهم مقتدای متقی
2 ترک ملک بلخ و جاه و سلطنت کرد و روی آورد سوی معرفت
3 مدتی در کوه نیشابور بود پس از آنجا رفت سوی مکه زود
4 شد مجاور در حرم آن شاه دین تا که شد آخر امام المتقین