1 زاهدی بودست در ایام پیش از خلایق در صلاح و زهد بیش
2 بهر ح ق از خلق گشته منقطع روز و شب حکم خدا را متبع
3 جز به یادش بر نیاوردی نفس در گذشته از هوی و از هوس
4 نفس او پیوسته در رنج و تعب بر خلاف طبع بودی در طلب
1 چار کون آمد ممات سالکان آن یکی ابیض دوم اسود بدان
2 پس سیوم اخضر چهارم احمرست شرح هر یک گر بگویم بهترست
3 موت ابیض جوع آمد زان سبب که صفا یابد دل از وی بس عجب
4 هر که دایم بهر حق او گرسنه است شد منور باطنش وین روشن است
1 شیخ ذوالنون مقتدای خاص و عام آن انیس حضرت رب الانام
2 آنکه او از جان و دل آگاه بود رهنمای رهروان راه بود
3 گفت یک روزی در ایام سفر می شدم در بادیه بی پا و سر
4 کوه و صحرا جملگی پر برف بود هیچ جا روی زمین خالی نبود
1 پیر بسطامی چو در میدان شتافت در مقام قرب جانان راه یافت
2 آمد الهامش که ای خاص اله هر چه می خواهی دلت از من بخواه
3 پیر گفتا نیست ما را هیچ خواست عاشقان را چون تو مطلوبی کجاست
4 نیست بی تو صبر و آرامی مرا من ترا خواهم ترا خواهم ترا
1 ای بسا اعمال کان باشد وبال گفت پیغمبر ازین رو رب مال
2 هر عمل کان موجب کبر و ریاست در حقیقت آن عمل جرم و خطاست
3 نیست بی اخلاص اعمالت قبول چون ریا شرک ست از قول رسول
4 چون نداری نور تأیید خدا کی توان کرد نیک از بد جدا
1 از خدا تبلی السر ائر می شنو روز و شب جز در پی نیکی مرو
2 هر که نیکی می کند با خاص و عام اوست از قول نبی خیر الانام
3 بد مباش و بد مگوی و بد مکن چون چنین کردی تویی مقصود کن
4 وانکه بد کردار باشد در جهان اوست شر الناس این نیکو بدان
1 رهنمای سالکان راه هو آنکه شد معروف کرخی نام او
2 با مریدان بود روزی درگذر دید جمعی از جوانان خمر خور
3 با شراب و با کباب و با رباب سوی دجله خوش روان مست و خراب
4 جمله غرق بحر غفلت آمده سر بسر موج ضلالت آمده
1 عارف حق بوتراب نخشبی آنکه بود او عارف علم نبی
2 گفت اکنون هست بیشک هشت سال تا که از فضل خدای ذوالجلال
3 خود ندادم هیچ چیزی من به کس نی ز کس چیزی گرفتم یک نفس
4 آن یکی گفتش چگونه باشد این شرح این را بازگو ای شیخ دین
1 او چو خورشیدست و ما چون سایه ایم همچو نور و سایه ما همسایه ایم
2 تابع نور است سایه روز و شب نور خواهی گو ب یا سایه طلب
3 هستی سایه یقین از نور دان سایه را بیشک دلیل نور خوان
4 می نماید سایه ها از عکس نور سایه را از نور نتوان کرد دور