1 بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن چنانکه باز ندانم کنون زردف روی
2 هنوز با همه اعراض من چو درنگری سخن چنانکه چنان به بود ز من شنوی
1 جهان را دلم گفت لطفی کن آخر دلت سیر ناید ز چندین سفیهی
2 جهان گفت از من لطافت نیاید سدید فقیهی سدید فقیهی
1 تو وزیری و منت مدحت گوی دست من بیعطا روا بینی
2 شو وزارت به من سپار و مرا مدحتی گوی تا عطا بینی
1 دوش مهمان خواجهای بودم اینت نامردمی و اینت سگی
2 دوش تا روز هردو نغنودیم او ز سیری و من ز گرسنگی