1 شنیدم که سیمرغ پیروزگر چنین گفت با رستم زال زر
2 که از من به بهمن شه تاجدار همی گو که ای پور اسفندیار
3 خداوند گیتی در ین روز سخت ترا داد زور و زر و باج و تخت
4 که با بندگانش مدارا کنی ره دین و داد آشکارا کنی
1 مخسب ای برادر که دزدان به خواب بتازد بر خفتگان با شتاب
2 تو در خوابی و خصم بیدار بخت بدرد بر اندامت از کینه رخت
3 بشو سرمه خواب و مستی ز چشم که دشمن به بالینت آمد به خشم
4 بیاران بده دست و بی واهمه بران گرگ از گله دزد از رمه
1 چو گفتار و اندرز پیر کهن تهمتن فرو خواند سر تا ببن
2 بخشم اندر آمد دل شهریار که مغزش سبک بود و جانش نزار
3 بدو گفت کالیوه شد هوش من مدم بیش ازین باد در گوش من
4 مبر نام آن مرغ جادوی شوم که قاف است ویران و او همچو بوم
1 چو دانا بپایان رساند این سخن تهمتن نیوشید سر تا ببن
2 به دل برسپرد آن سخنهای نغز که بوی می و مشک دادی به مغز
3 وزان پس سوی بار شه رخش راند درین ره بآباد و ویران نماند
4 به درگاه آن خسرو تاج بخش فرود آمد از پشت تازنده رخش
1 شهنشه چو این داستان کرد گوش درون شد پر اندیشه و لب خموش
2 بسنجید گفتار مرد خرد که گفتار دانا روان پرورد
3 بدو گفت دانم که این تاج و تخت کیان را تو دادی به نیروی بخت
4 توآنی که از تیغ الماس گون زدی آتش اندر دل آسکون
1 زمانیکه قفقاز را روس برد ز ایرانیان نام و ناموس برد
2 از آنروز گردان و شیراوژنان سزد گر بپوشند رخت زنان
3 از آنروز ایرانیان مرده اند که سر بر خط غیر بسپرده اند
4 سران و بزرگان این بوم و بر نشستند با دلبر سیم بر