1 ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی بدرالبدور گردون صدرالصدور نادی
2 از بسکه حضرتت را مبسوط شد ایادی اندر بساط فضلت گردون شود منادی
3 خورشید در خیامت نارالقری فروزد شمع از رخت در ایوان ام القری فروزد
4 ایوان مکرمت را هستی بزرگ خواجه مصباح معرفت را روشن ترین ز جاجه
1 دوش در خواب یکی درگه عالی دیدم گنبدی برتر ازین طاق هلالی دیدم
2 قصری آراسته ز انواع لئالی دیدم هر طرف هشته در آن قصر نهالی دیدم
3 ساحتی پاک و قصوری تهی از عیب و قصور کرسی از سیم و بساط از زر و ایوان ز بلور
4 سبزه اندر لب جو آب روان دردل شط جوی و شط پرزر و سیم و گهر از ماهی و بط
1 گر بامر خدایگان جلال بزبان آمده است خامه لال
2 نه عجب کز دم مسیحائی جان در آید بآهنین تمثال
3 ای جناب اجل افخم راد ای سپهر سخا و بحر نوال
4 ای بشاخ سخا رسیده ثمر وی بباغ حیا گزیده نهال
1 ای بتاراج عقل و دین چالاک وی بتعذیب جان و دل بی باک
2 مایه جور و فتنه و بیداد آفت عقل و دانش و ادراک
3 جگر نیستی ز هجرت خون بر سر هستی از فراقت خاک
4 عقل گوید ترا سقاک الله فضل گوید ترا جعلت فداک
1 ای نگین جم و تاج کی و اورنگ قباد ای در دولت و کاخ شرف و درگه داد
2 ای بهشتی که تو را کرده مه آباد آباد همگان راز من امروز بشارتها باد
3 کاینک از تارک و انگشت شهنشاه عجم شرف اندوزد دیهیم کی و خاتم جم
4 تاج کی زیب سر شاه جهان خواهد شد فرق شه زینت دیهیم کیان خواهد شد
1 ایکه گیتی همه جسم است و تواش چون روحی عالم ملک سفینه است و تو دروی نوحی
2 بسخن مرهم زخم کبد مجروحی آیت رحمت آن دادگر سبوحی
3 عرش دل را ملکی ملک خرد را ملکی گوهر پاکی و در رشته جان منسلکی
4 عقل دانا به دبستان تو شاگرد آید مایه دانش در گنج دلت گرد آید
1 باد خزان وزید ببستان مصطفی پژمرد غنچه های گلستان مصطفی
2 در هم شکست قائمه عرش ایزدی خاموش شد چراغ شبستان مصطفی
3 دور از بدن بدامن خاک سیه فتاد آن سر که بود زینت دامان مصطفی
4 انگشت بهر بردن انگشتری برید دیو دغل ز دست سلیمان مصطفی
1 سحرگاهان که مهر عالم آرا ز طاق چرخ گردید آشکارا
2 بسان گهر اندر تاج دارا و یا چون آتشی از سنگ خارا
3 برآمد کرد روشن سطح گردون به دریا گشت جاری فلک مشحون
4 بت نوشین لبم از خواب برخواست بر از دیبا تن از پیرایه پیراست
1 هنگام بهار آمدن هان ای حشرات الارض از لانه برون آیید افزوده به طول و عرض
2 سازید ز یکدیگر نیش و دم و دندان قرض و آزار خلایق را دانید همیدون فرض
3 وقت است که هر موری سیمرغ نشان گردد وز باد بهاری مست چون باده کشان گردد
4 وقت است که بندد زین دجال به جساسه کژدم به کشیک آید در خانه ی چلپاسه