1 نموده صبح صادق جامه پاره فتاد، لرزه بر جان ستاره
2 در آن مجلس که خلد جاودان بود ز آثار جمالش هم چنان بود
3 که گر از چشم پابیرون نهادی نگه چون مست از پا اوفتادی
4 چو عکس آن رخ چون سیم ساده فتاده دیدم اندر جام باده
1 بنام آن که در دنیای فانی دهد از عشق عمر جاودانی
2 ز چاک سینه هردم بیش از پیش در رحمت گشاید بر دل ریش
3 بدان بی خود که از نازی بسوزد به شوخی کز نیازی بر فروزد
4 بدان دردی که درمان نافعش نیست بدان حسنی که برقع مانعش نیست