بدان که اول چیزی که بر بنده واجب است معرفت است،علی الخصوص متصفه را که تصوف سفر است از خلق به حق و این سفر آنگه درست آید که مقصود شناخت باشد، هر چند شناخت حق تعالی چنانکه حقیقت شناخت است درست نیاید. امابه قدر وسع خود واجب است شناختن حق تعالی. ,
و هیچ کار مهمتر از معرفت نیست که رسول گفته است چنانکه سقف برستون نگاه توان داشت دین در دل به معرفت نگاه توان داشت. معرفت عماد دین است. ,
و به حقیقت معرفت نتوان رسید از آن که نه بادیهای است که به قدم توان بریدن. حالتی است به توفیق باز بسته، تا حق تعالی به کدام بنده ارزانی دارد و چه قدرروزی کند. ,
اما عارف در معرفت به کنه آن نرسد که «و ما قدروا اللّه حق قدره. ای ما عرفوه حق معرفته». چون معرفت حق تعالی عطاء اوست جز به توفیق او بدان نتوا رسیدن. ,
بدان که بنیاد اسلام بر پاکی نهاده است.قال النبی «بنیالاسلام علی النظافة». و پاکی طهارت آب است. و اصل عبادت نماز است. قال النبی‑علیه الصلوة والسلام‑«الصلوة عماد الدین» و اصل عبادت نماز است.نماز حضور«ست»، و حضور بیطهارت راستنیاید و این طهارت به غفلت نتوان کرد. نخست جمعیت دل باید و آن نیت است و طهارتبینیت درست نبود که «اعمال بالنیات». ,
عمل به منزلت جسم است و نیت به مثابت روح، و جسم بیروح دفن را شاید و روح بیکالبد شریف است‑که هر چه به خود قایم بود شرف او اصلی بود، هرگز بنرسد. وهر چه به دیگری قایم بود شرف او به قوام او تعلق دارد. چون از آن قاعده بیفتد آن شرف باطل شود. عمل به نیت قایم است. شرف او نیت باشد، و نیت به خود قایم است، شرف او به نفس خود است. نیت بیعملصاحب قدر است، و عمل بی او بیخطر است. واز اینجا فرمود رسول «نیة المؤمن من ابلغ من عمله». ,
هر فعلی را کلیدی است و کلید نماز طهارت است و کلید طهارت نیت. قال علیه الصلوة والسلام: «مفتاح الصلوة الطهور». نیت حضور و جمعیت دل است در وقت اداءٍ عبادت بر شناخت قدر معبود. ,
و چون نیت معلوم شد طهارت بر دو نوع است: ظاهر و باطن. اما طهارت باطن به شناخت حق تعالی راست آید. اما طهارت ظاهر به آب حاصل شود در وقت وجود آب و به خاک حاصل شد در وقت او. ذکر گفتن و اعضاء وضو را شستن و از سه بار ناگذشتن. رسول گفته است هر که بیش از سه بار آب خرج کند در هر موضوع که بوده است ظلم کرده است. شرایط و ارکان او معهود و معلوم است. از شرح آن مستغنی ایم. و بر اثر آن طهارت دل از حب دنیا به جای آوردن واجب است. ,
هر آنکه ظاهر و باطن آراستهگردانید بهترین خلق او باشد، و این معتی در ده خصلت پدید آید: ,
اول طمع بریدن از فضول دنیا که دنیا را خسیس خواندهاند که: «قل متاع الدنیا قلیل». و قصور همت بر خسیس نشان خست باشد و ترک او نشان علو همت. و حق تعالی همت عالی دوست دارد و خسیس را دشمن دارد.«ان اللّه تعالی یجب معالی الامور و اشرافها و یبغض سفافها.» ,
دومخلق نیکو است که حق تعالی بدان بر رسول ثنا گفت: «وانک لعلی خلق عظیم.» ,
یکی را از حکما رسیدند که خلق نیکو چیست؟ گفت در حق بد کنندهٔ خود نیکویی کردن. ,
بدان که هیچ قوم بر حقتعالی عزیزتر ازین قوم که اهل تقویاند نیست که «ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم». ,
و تقوی پرهیز کردن است از معاصی، و رغبت نمودن بر طاعت، و دور بودن از هر چه حق‑سبحانه و تعالی‑منع کرده است، و نزدیک شدن به هرچه دعوت کرده است. ,
تقوی درهمه چیز نگاه باید داشت، و در دو چیز بیشتر که این دو چیز اصل تقوی است: یکی لقمهٔ حلال خوردن، و دیگر جامهٔ نمازی داشت؛ و درین هر دو طریقت است و هم شریعت. ,
اما لقمهٔ حلال را ثمره آن است که معرفت در دل بواسطهٔ قالب برجای بود و به حیات قالب، که تا طعام یابد مادهٔ حیات منقطع نشود و آدمی بیطعام نتواند بود. پسطعام قوام حیات و اصل قوت است.و چون لقمه بهوجد نباشد مرد در غفلت رسته شود. هوا و غضب و شهوت بر وی غالب گردد. نه حلاوت طاعت بدو رسد و نه ذوق معرفت یابد. و چون لقمهای حلال باشد مرد مجتمع و حاضر بود و احوال او مستولی گردد. قدر عبادت بداند، حق معرفتبگزارد. حق‑سبحانه و تعالی‑اهل ایمان را بدین فرمود: «یا ایها الذین آمنوا کلو من طیبات ما رزقناکم»، پاک و حلال خورید. ,
بدان صدق خصلتی پسندیده است و حق تعالی اهل صدق را یاد کرده است و بریشان ثنا گفته که «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه»،و خلایق را فرمود که رغبت نمایند در صحبت اهل صدق که «یا ایها الذین آمنوا اتقوااللّه و کونوا مع الصادقین.» ,
و رسول گفته است که هیچ نام بر مؤمن نیفتد نیکوتر از صدق، که چون بنده در دنیا بدان نام معروف گشت حق تعالی نام او در جریرهٔ صدیقان اثبات کند و به برکات این نام قربت حق تعالی بیابد. ,
و رسول بر هیچ چیز چندان ثنا نگفته است که بر صدق، و صدق را قوت خوانده است. ,
و صدق در سه چیز پدید آید: در قول و در حال و در عمل. اما صدق در قول ثمرهٔ بهشت است.فضیل عیاض‑رحمة اللّه علیه‑گفت هیچچیز بر حق تعالی مکرمتر از زبان راست گوی نیست. ,
بدان که حق تعالی اهل حقیقت را به هیچ کار چندان نفرمود که بر ذکر خود که «یا ایها الذین آمنوااذکرو اللّه ذکرا کثیراً». ذکر بسیار حضور و دوستی است. کسی که چیزی را دوست دارد همگی خود بدو دهد. قال رسول اللّه «من احب شیئاً اکثر ذکره». تا در دل محبت حق تعالی پدید نیاید زبان به ذکر او حرکت نکند. پس ذکر تبع محبت است و محبت کار دل است. ,
حق تعالی چون خواهد که ظاهری را با باطن در دوستی شرکت دهد دوستی شرکت دهد دوستی در باطن بنده نهد و ذکر در ظاهر پیدا کند تا ظاهر به زبان یاد میکند و باطن بنده نهد و ذکر در ظاهر پیدا کند تا ظاهر به زبان یاد میکندو باطن به دل دوست میدارد، و چندان که ذکر میافزاید دولت قربت بر درگاه حق میافزاید. ,
هر که میخواهدتا بداند که منزلتبه درگاه حق تعالی چگونه است گو بنگر تا منزلت حق تعالیدر دل او چگونه است که حق تعالی بندگان را چندان قدر نهد در درگاه خود که بنده عظمت حق را در دل خود نهد و آن قدر در دل به کثرت ذکر پدید آید. ,
و برای این بود که استادابوعلی دقاق‑رحمة اللّه علیه‑گفت ذکر منشور ولایت است. هر که را توقیع ذکر دادند منشور بدو دادند، و هر که را ر ذکر کاهل گردانیدند وی را معزول کردند. ,
بدان که هیچ حالت دل را بعد از معرفت نیکوتر از فراست نیست. آینهای است که حق تعالی در دل بندگان خود نهد تا در آن آیینه جمال حق تعالی بیند و اسرار معرفت و حقایق ربوبیت کسی دریابد که آینیهٔ فراست در دل دارد که «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب»، و جایی دیگر میگوید: «ان فی ذلک لآیات للمؤمنین». ,
هرچه آن در عبارت نتوان آورد و به حواس بدان نتوان رسید نور عزت است، و هر چه به مددها در نشاید یافت دب به مدد فراست در یک نفس معلوم کند. وبرای این بود که رسول فرمود که «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور اللّه تعالی». ,
اما چون فراست کسی را موافقت کرد هر چه به زبان بگوید حکم تعالی باشد که این معنی به زبان براند، لاجرم خطا نیفتد. ,
درویشی گوید دربغدادبودم. در دلم افتاد کهمرتعشپانزده درم میآورد مرا، تا بدان رکوهای خرم و رسنی و نعلینی، و اندر بادیه شوم. در حال یکی در بزد. فراز شدم،مرتعشرا دیدم خرقهایبه دست. گفت بگیر! گفتمنخواهم. گفت مرا رنجه مدار! چندخواسته بودی؟ گفتم: پانزده درم. گفت بگیر که پانزده درم است. ,
بدان که ابتدای احوال این جماعت از عهد رسول ظاهر شده است که در روزگار او جماعتی بودهاند از متصوفه که همهٔ معانی تصوف دریشان جمع بود. این طریق از آن عهد ممهد شد، و همچنین خواهد بود الی یوم القیامة. ,
و این جمع متفرق نشوند و از هم منقطع نگردند و همه درهم بسته باشند. چون حق سبحانه و تعالی با یکی از ایشان خطابی کند همه در آن شریک باشند. ذکر ایشان در محکم کتاب رفته است: «رجال لا تلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر اللّه»، مردانی که تجارت ایشان را مانع نیاید از پرستش ما. وجایی دیگر جملهٔ اهل ایمان را یاد کرد و جماعتی را مخصوص گردانید که: «من المؤمنین رجال صدقو ما عاهدوا اللّه علیه»،از مومنان بعضی مردانند که راه صدق سپردند و ملازم وفا باشند و ملازمت طریق صدق و حفظ عهد و ترک دنیا و مواظبت بر ذکر حق تعالی تصوف است. هر که این طریق سپرد صوفی است، و مقصود او در این آیت ایشانند. ,
در خبر است که جماعتی در عهد رسول چندانی بیبرگی داشتندکه هفتاد تن را یک پیراهن بود. وقت نماز یک یک کیپوشیدند و نماز میگزاردند. وقتی به دل مگر شکایتی کردند یا اعتراضی نمودند. در حال وحی آمد که: «ولو بسط اللّه الرزق لعباده، لبغوا فی الارض، ولکن ینزل بقدر ما یشاء»، منع دنیا ازیشان نه از بخل است بل که از بهر محافظت و مراقبت جانب ایشان است تا حضور ایشان به غیب بدل نشود. ,
و تمام فضل بود ایشان را بدین که حق‐سبحانه و تعالی‑ایشان را یاد کند و بر روزگار ایشان ثنا گوید: «و یؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصة». هر چند آیت در شأن امیرالمؤمنین علی کرم اللّه وجهه‑و جماعت او آمد، رضی اللّه عنهم، اما بر یک طایقه مقصور نیست. حق‑سبحانه و تعالی‑همهٔ عالم به متابعت سید‑الصلوة والسلام‑فرمود، و او به موافقت اهل تصوف فرمود که«واصبر نفسک مع الذین یدعونربهم بالغدوة والعشی، یریدون وجهه، ولا تعد عیناک عنهم، تریدون زینة الحیوة الدنیا. ولاتطع من اغفلنا قبله عن ذکرنا و اتبع هویه و کان امره فرطا». تمام فضلی بود که با رسول چندین خطاب رود از بهر ایشان. ,
بدان که شریفتر احوال و عزیزتر اوقات که از حق تعالی به بنده رسد سماع است، و هیچ درجه از درجهٔ روحانی عالیتر از سماع نیت. ازآن که مردم درین عالم غریباند ,
هر وقت باید که از پیوندگان اصلی بشاشت آید که آدمی ضعیفالحال است، بیوسیلتی آن نصیب نیابد و آن وسیلت در سماع است، و هیچ وسیلتی عظیمتر از سماع نیست. ,
و آنکه در آن مقدمات گفته شد حاصل نگردد مگر به سماع که جمعیت به ظاهر و باطن غالب گردد. ,
و هر چه از منظومات و منثورات به وی رسد، وهم پاک او به مدد همت تتبع آن بکند از شنیده، پس آن تحصیل راوجدگویند. ,
و درین اصل شرحی از احوال ایشان گفته آیدکه ایشان را احوالی است بر خلاف آنچه خلق را معتاد است و مدار آن جمله بر سنت است. ,
هیچ چیز از احوال ایشان از فعل یا از قول رسول و از سنت او خالی نیست. ,
ما آن را در پنج فصل یاد کنیم بر طریق اختصار، انشاء اللّه تعالی. ,