رؤیای خویش است و بوسه از سپانلو اشعار پراکنده 1
1. رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش
2. سرزمین من که در قوس بامدادان
3. گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران
...
1. رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش
2. سرزمین من که در قوس بامدادان
3. گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران
...
1. بالای پلکان
2. تا بوی قهوه ، سرسرای قهوه ای و گام های وسوسه انگیز تو
3. امید مشترکی که در بلندترین بام ها به حقیقت پیوست
...
1. من در نفس تو رمزها یافته ام
2. من با نفس تو زندگی ساخته ام
3. من در نفس تو یافتم مکیده ای
...
1. قلب مرا گرم می کند این اجاق
2. می خوانم زیر ستون های اتفاق
3. ژاله چو بارید بر دلم
...
1. از تو و بالش که با چراغ لیموها روشن می شدید
2. کدام یک به سفر رفت؟
3. دماغه ی ملافه در این آسمان
...
1. عشقی که خواستی بچشانی به من
2. آیا همین صراحی زهرست ؟
3. این لطف بی ریای شماست
...
1. مرد قبیه های گمشده در تاریخ
2. ماه سیاه نگاهت را می پرستد
3. هنگام ماه گرفتگی یا باران
...
1. دو تکه رخت ریخته بر صندلی
2. یادآور برهنگی توست
3. سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
...
1. با آن که سیاه می پوشی
2. چیزی از جنس گل زنبق در طبیعت توست
3. پرورده ی کوهستانی ، از تیره ی کولی ها
...
1. این عینک سیاهت را بردار دلبرم
2. این جا کسی تو را نمی شناسد
3. هر شب شب تولد توست
...
1. یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود
2. جذاب بود و آرام
3. آرام می گذشت
...
1. ای رود آرام که در کنار من آواز می خوانی
2. از کجا به این بستر رسیدی و عزیمت به کجا داری ؟
3. سهم من از تو چه بود ، بی توقفی در کنارت
...