1
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را
پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2
می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
3
تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟
کعبه هیهات است پوشد جامه پوشیده را
4
همت عالی شود نازل ز پیوند خسیس
برگ کاهی مانع از پرواز گردد دیده را
5
منع ما از سیر گلزار ای چمن پیرا مکن
ور نه برمی چیند آهی این بساط چیده را
6
قدر یاقوت لب او را که می داند که چیست؟
جوهری قیمت نداند جوهر نادیده را
7
گرمخونی می کند بیگانگان را آشنا
موج می شیرازه گردد صحبت پاشیده را
8
صیقل دل های بی غم گر چه باشد ماه عید
تازه می سازد به ناخن داغ ماتم دیده را
9
رتبه کامل عیاران بیش گردد از محک
نیست پروایی ز میزان مردم سنجیده را
10
خود حسابان صائب از دیوان محشر فارغند
از حساب اندیشه ای نبود قیامت دیده را