1
بی رخ تو نمی توانم بود
زآنکه وصل تو چون روانم بود
3
دل ببردی و ترک ما گفتی
بر تو ای جان کی آن گمانم بود
4
آن قد همچو سرو و آن لب لعل
مونس جان ناتوانم بود
6
به سر و جان تو که با غم عشق
خاطری فارغ از جهانم بود
7
فاش شد در جهان تو تا دانی
با تو سرّی که در نهانم بود
9
تو ز من فارغ و من از غم تو
همه شب سر بر آستانم بود