چون آنجا رسید ، چشمش بر کوهی افتاد ببلندی و تندی چنان که حسِّ باصره تا بذروهٔ شاهقش رسیدن، دهجای در مصاعدِ عقبات آسایش دادی و دیدبان وهم در قطعِ مراقیِ علوّش عرق از پیشانی بچکانیدی ، کمندِ نظر از کمرگاهش نگذشتی ، نردبانِ هوا بگوشهٔ بام رفعتش نرسیدی، فلکالبروج از رشگش بجای منطقهٔ جوزا زنّار بر میان بستی، خرشید را چون قمر بجای خوشهٔ ثریّا آتشِ حسد در خرمن افتادی. ,
*** ,
3 وهم ازو افتان و خیزان رفتی، اررفتی برون عقل ازو ترسان و لرزان دادی، اردادی نشان
4 خَرقَاءَ قَد تَاهَت عَلَی مَن یَرُومُهَا بِمَرقَبِهَا العَالِی وَ جَانِبَهَا الصَّعبِ