2 اثر از باب ششم در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب ششم در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

باب ششم در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی

زروی گفت : شنیدم که روزی حکیم پیشهٔ هنگامهٔ سخنِ حکمت‌آمیز گرم کرده بود و از هر نوع فصول میگفت تا باعتدالِ اخلاط و ارکان رسید که هرگه که صفرا و سودا و بلغم و خون بمقدارِ راست و موادِّ متساوی الاجزاءِ باشد ، غالباً مزاجِ کلّی برقرار اصلی بماند و همچنین آفتاب چون بنقطهٔ اعتدال ربیعی رسد، ساعاتِ زمانی روز و شب بیک مقدار باز آید ، چنانک تا ترازویِ فلک بچشمهٔ خرشید بجنبد ، اعتدالِ مطلق در مزاجِ عالم پدید آید . طبّاخی در میان نظّار گیان ایستاده بود ، فهم نتوانست کرد . پنداشت که مراد از آن اعتدال تسویتِ مقدارست ؛ برفت و دیگی زیره با بساخت و گوشت و زعفران و زیره و نمک و آب و دیگر توابل را ستاراست درو کرد ، چون بپرداخت پیش استاد بنهاد و برهانِ جهل خویش ظاهر گردانید . ,

2 وَکَم مِن عَائِبٍ قَولاً صَحِیحا وَ آفَتُهُ مِنَ اَلفَهمِ السَّقِیمِ

این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که عدالت نگاه داشتنِ راهی باریکست که جز بآلتِ عقل سلوکِ آن راه نتوان کرد. عقلست که اندازهٔ امورِ عرفی و شرعی در فواید دین و دنیا مرعی دارد و اشارت نبوی که مَا دَخَلَ الرِّفقِ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا زَاتَهُ وَ مَا دَخَلَ الخُرقُ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا شَانَهُ بکار بندد. آهو این فصل یاد گرفت و نقشِ کلماتی که از زیرک و زروی شنیده بود ، بر سواد و بیاضِ دیده و دل بنگاشت و دعائی لایق حال و ثنائی باستحقاق وقت بگفت و بحکمِ فرمان با کبوتر روی بمقصد نهاد بوجهِ صبیح و املِ فسیح و حصولِ مرادِ دل و خصبِ مرادّ امانی ، مقضیّ الوطر ، مرضیّ الاثر والنّظر ؛ و چون بمقامگاه رسیدند ، وحوش حاضر آمدند و بقدومِ ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. پس آهو زبان بذکرِ محاسنِ اوصاف و محامدِ اخلاق و سیر مرضیّهٔ زیرک بگشود و گفت : ,

4 لَهُ خُلُقٌ کَالرَّوضِ غَازَلَهُ الصَّبَا فَضَوَّعَ فِی اَکنَافِهِ اَرَجَ الزَّهرِ

زیرک گفت : شنیدم که خروسی بود جهان گردیده و دامهایِ مکر دریده و بسیار دستانهایِ روباهان دیده و داستانهایِ حیلِ ایشان شنیده؛ روزی پیرامن دیه بتماشایِ بوستانی میگشت، پیشتر رفت و بر سرِ راهی بایستاد. چون گل و لاله شکفته، کلالهٔ جعدِ مشکین از فرق و تارک بر دوش و گردن افشانده، قوقهٔ لعل بر کلاه گوشه نشانده ، در کسوتِ منقّش و قبایِ مبرقش چون عروسانِ در حجله و طاوسانِ در جلوه، دامنِ رعنائی در پای کشان می‌گردید. بانگی بکرد ، روباهی در آن حوالی بشنید ، طمع در خروس کرد و بحرصی تمام میدوید تا بنزدیکِ خروس رسید. خروس از بیم بر دیوار جست. روباه گفت : از من چرا می‌ترسی ؟ من این ساعت درین پیرامن میگشتم ، ناگاه آوازِ بانگِ نماز تو بگوش من آمد و از نغماتِ حنجرهٔ تو دل. در پنجرهٔ سینهٔ من طپیدن گرفت و اگرچ تو مردی رومی نژادی ، حدیثِ اَرِحنَا که با بلال حبشی رفت در پردهٔ ذوق و سماع بسمعِ من رسانیدند ، سلسلهٔ وجد من بجنبانید ، همچون بلال را از حبشه و صهیب را از روم ، دواعیِ محبت و جواذبِ نزاعِ تو مرا اینجا کشید. ,

2 من گردِ سرِ کویِ تو از بهر تو گردم بلبل ز پیِ گل بکنارِ چمن آید

اینک بر عزمِ این تبرّک آمدم تا برکاتِ انفاس و استیناسِ تو دریابم و لحظهٔ بمحاورت و مجاورتِ تو بیاسایم و ترا آگاه کنم که پادشاهِ وقت منادی فرمودست که هیچ کس مبادا که بر کس بیداد کند با اندیشهٔ جور و ستم در دل بگذراند تا از اقویا بر ضعفا دستِ تطاول دراز نبود و جز بتطوّل و احسان با یکدیگر زندگانی نکنند ، چنانک کبوتر هم آشیانهٔ عقاب باشد و میش، همخوابهٔ ذئاب ، شیر در بیشه بتعرّضِ شغال مشغول نشود و یوز دندانِ طمع از مذبحِ آهو برکند و سگ در پوستینِ روباه نیفتد و باز کلاهِ خروس نرباید . اکنون باید که از میان من و تو تناکر و تنافی برخیزد و بعهدوافی از جانبین استظهار تمام افزاید . خروس در میانهٔ سخنِ او گردن دراز کرد و سویِ راه مینگرید . روباه گفت : چه می‌نگری ؟ گفت : جانوری می‌بینم که از جانبِ این دشت می‌آید بتن چندِ گرگی با دم و گوشهایِ بزرگ، روی بما نهاده ، چنان می‌آید که باد بگردش نرسد . روباه را ازین سخن نومیدی در دندان آمد و تب‌لرزه از هول بر اعضاءِ او افتاد ، از قصدِ خروس باز ماند. ناپروا و سراسیمه پناه‌گاهی می‌طلبید که مگر بجائی متحصّن تواند شد . خروس گفت : بیا تا بنگریم که این حیوان باری کیست ؟ روباه گفت : این امارات و علامات که تو شرح میدهی دلیل آن میکند که آن سگ تازیست و مرا از دیدارِ او بس خرمی نباشد. خروس گفت : پس نه تو میگوئی که منادی از عدلِ پادشاه ندا در دادست در جهان که کس را برکس عدوان و تغلّب نرسد و امروز همه باطل‌جویانِ جور پیشه از بیم قهر و سیاستِ او آزار خلق رها کردند . روباه گفت : بلی ، امّا امکان دارد که این سگ این منادی نشنیده باشد ؟ بیش ازین مقامِ توقّف نیست ، از آنجا بگریخت و بسوراخی فرو شد . این فسانه از بهرِ آن گفتم که شاید یکی ازین همه قوم آوازهٔ موافقت و مواثقتِ عهد که در میانه تا چه غایت رفتست، نشنیده باشد . اکنون لایقِ وقت آنست که ترا که زروئی باستقبالِ ایشان باز فرستم تا چون ترا که از ابناءِ جنسِ ایشانی بینند که از پیشِ ما می‌روی، سکون و اطمینانِ جماعت حاصل آید و ساحتِ سینها یکباره از غبارِ ظنّ و شبهت پاک گردد. کبوتر درین رای مساعدت نمود. پس اشارت کرد تا زروی باتمامِ این مهمّ انتهاض کند و فتور و انتفاض از عزیمتِ خویش یکسو افکند و بتکملهٔ کار قیام نماید و بحکمِ آنک شهامتِ دل و صرامتِ عزم و وفورِ حزم او در همه معظمات و مختصرات ستوده و آزموده است، حاجتمند وصیّت نمی‌گرداند و معلومست که هرچ گوید جز باستصلاحِ مفاسد و استنجاحِ مقاصد ما نکوشد و رضایِ ما را بهوای خویش باز نکند و هرگز عشوهٔ غرور نخرد و مخدوم را بهیچ غرض نفروشد . پس اشارت کرد که برخیز و چنانک دانی و توانی ، این عقدهٔ دیگر از کار بگشای و این عهدهٔ دیگر از ذمّتِ خویش بیرون کن . ,

4 وَ مِثلُکَ اِن اَبدَی الفَعَالَ اَعَادَهُ وَ اِن مَنَحَ المَعرُوفَ زَادَ وَ تَمَّما

آثار سعدالدین وراوینی

2 اثر از باب ششم در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب ششم در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.