2 اثر از خلد برین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خلد برین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار وحشی بافقی / خلد برین وحشی بافقی

خلد برین وحشی بافقی

1 بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

2 گویی هزار بند گران پاره می‌کنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را

3 در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را

4 هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را

1 عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را این بس که ضایع می‌کنی برمن جفای خویش را

2 لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را

3 هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را

4 بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را

1 منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را

2 هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را

3 غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را

4 صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را

1 چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را ای مسلمانان نمی‌دانم گناه خویش را

2 ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را

3 گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را

4 لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را

1 هست امیدِ قوتی بختِ ضعیف‌حال را مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را

2 گوشهٔ ناامیدی‌ام داد ز صد بلا امان هست قفس حصارِ جان مرغِ شکسته بال را

3 رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد وز نمِ آن برآورم رخنهٔ انفصال را

4 نیم‌شبان نشسته جان بر درِ خلوتِ دلم منتظرِ صدای پا مهدکشِ خیال را

1 بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا

2 من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا

3 روزی که میرم از غم محمل نشین خود بهر عزا بس است فغان جرس مرا

4 زین چاکهای سینه که کردند ره به هم ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا

1 بر قول مدعی مکش ای فتنه‌گر مرا گر می‌کشی بکش به گناه دگر مرا

2 پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست بی اعتبار کرده فلک این‌قَدَر مرا

3 شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی باید دوید بر سر صد رهگذر مرا

4 برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا

1 ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا

2 تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا

3 عمری به سر سبوی حریفان کشیده‌ام هرگز ندیده است کسی سرگران مرا

4 از یک نفس برآر ز من دود شمعسان نبود اگر به بزم تو ، بند زبان مرا

1 خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را

2 خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را

3 هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را

4 گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را

1 ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را

2 پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را

3 گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را

4 روز مردن درد دل بر خاک می‌سازم رقم چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را

آثار وحشی بافقی

2 اثر از خلد برین وحشی بافقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خلد برین وحشی بافقی شعر مورد نظر پیدا کنید.