1 خامه برآورد صدای صریر بلبلی از خلدبرین زد صفیر
2 خلدبرین ساحت این گلشن است خامه در او بلبل دستان زن است
3 بلبل این باغ پرآوازه باد دم به دمش زمزمهای تازه باد
4 طرفه ریاضیست که تا رستخیز سبزهٔ او را نبود برگ ریز
1 طرح نوی در سخن انداختم طرح سخن نوع دگر ساختم
2 بر سر این کوی جز این خانه نیست رهگذر مردم دیوانه نیست
3 ساختهام من به تمنای خویش خانهای اندر خور کالای خویش
4 هیچ کسم نیست به همسایگی تا زندم طعنه ز بیمایگی
1 اهل دلی ترک جهان کرده بود ز اهل جهان روی نهان کرده بود
2 رفته و در زاویهای ساخته وز همه آن زاویه پرداخته
3 آمده سیر از تک و پوی همه بسته در خانه به روی همه
4 مجلسی او دل آگاه او همدم او آه سحرگاه او
1 نادره گویی ز سخن گستران نادره در سلک زبان آوران
2 رفت یکی روز خطایی بر او تاختن آورد بلایی بر او
3 والی ملکش به غضب پیش خواند جور کنانش ز بر خویش راند
4 تند شد و گفت سزایش دهند و ز سرکین کند به پایش نهند
1 فرض بود بر همه شکر و سپاس شکر و سپاسی نه به حد قیاس
2 شکر و سپاسی که خدا را سزد خالق ما، رازق ما را سزد
3 رازق ما آن که به خوان نعم خواند جهان را به وجود از عدم
4 هست جهان سفرهٔ احسان او اهل جهان زله خور خوان او
1 بی درمی خار کشیدی به پشت نامده جز آبله هیچش به مشت
2 بود همین زخم سر نیش خار آنچه به دست آمدش از روزگار
3 زخم بسی خار بر اندام داشت خواری بسیار از ایام داشت
4 رو به در قاضی حاجات کرد دست برآورد و مناجات کرد
1 پادشهی بود ملایک سپاه بر فلک از قدر زدی بارگاه
2 در حرمش پرده نشین دختری اختر سعدی و چه سعد اختری
3 زلف کجش حلقه کش گوش ماه چشم غزال از پی چشمش سیاه
4 خال رخش داغ دل آفتاب غالیهاش پردهدر مشک ناب
1 طرح نوی در سخن انداختم طرح سخن نوع دگر ساختم
2 بر سر این کوی جز این خانه نیست رهگذر مردم دیوانه نیست
3 ساختهام من به تمنای خویش خانهای اندر خور کالای خویش
4 هیچ کسم نیست به همسایگی تا زندم طعنه ز بیمایگی
1 جاهلی از گنج خرد تنگدست آرزوی گنج به دل نقش بست
2 در طلب گنج به ویرانهها بود سراسیمه چو دیوانهها
3 رفت یکی روز به ویرانهای چون دل ویران خودش خانهای
4 جغد به میراث در او خانه گیر گشته بسی جغد در آن خانه پیر
1 بود سفیهی به سفاهت علم ساخته محکم به جهالت قدم
2 داشت یکی لاشه خبر پشت ریش بر تن او زخم ز اندازه بیش
3 بوی بد زخم تن آن خمار باعث قی کردن مردار خوار
4 شل به یکی دست وبه یک پای لنگ کور شده بسکه زده سر به سنگ