1 پشت من بشکست کوه درد جان فرسای من باز افزاید همان این درد کار افزای من
2 گشت چشمم ژرف دریایی وآتش خون دل شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالای من
3 تختهای زین نه سفینه کس نبیند بر کنار گر رود بر اوج از اینسان موجهٔ دریای من
4 پاسبان گنج را ماند، شده گنجش به باد الحذر از دود آه اژدها آسای من
1 دیده گو اشک ندامت شو و بیرون فرما دیدن دیده چه کار آیدم از دوست جدا
2 عوض یوسف گم گشته چو اخوان بینید دیده خوب است به شرطی که بود نابینا
3 گر چه دانم که نمییابیش ای مردم چشم باش با اشک من و روی زمین میپیما
4 در قیامت مگرش باز ببینم که فتاد در میان فاصله ما را ز بقا تا به فنا
1 ای حریم خوش نسیم و ای فضای خوش هوا رشک باغ حبتی هم درهوا، هم درفضا
2 خفتگان خاک همچون سبزه از گل سر زنند از فضایت گر وزد بر عرصهٔ گیتی صبا
3 این جوان نورسی شد وان نهال نوبری در بهشت ساحتت گر پیری آمد با عصا
4 عکس هر رازی که در دل بگذرد آید پدید حوضهٔ آیینه کردار تو از فرط صفا
1 دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
2 قصهٔ بی سر و سامانی من گوش کنید گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
3 شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
4 روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
1 از چه رو خاک سیه گردون به فرق ماه کرد مشعل خورشید را گردون چرا پر کاه کرد
2 از چه رو بر نیل ماتم زد لباس عافیت هر که جادر ساحت این نیلگون خرگاه کرد
3 این چه صورت بود کز هر گوشه زرین افسری زد به خاک ره سر و افسر ز خاک راه کرد
4 چیست افغان غلامان شه باقی مگر آسمان بیمهریی با بندگان شاه کرد
1 آه ای فلک ز دست تو و جور اخترت کردی چو خاک پست مرا، خاک بر سرت
2 جز عکس مدعا ز تو کس صورتی ندید تاریک باد آینهٔ مهر انورت
3 مشمار برق آه جگر سوز من به هیچ با خاک تیره گر ننمایم برابرت
4 شد کشته عالم و تو همان در مقام جنگ ای تیز جنگ کند نگردید خنجرت
1 لازم شده کسر حرمت تو ملا فهمی به رخصت تو
2 دی نوبت کیدی دگر بود امروز شدهست نوبت تو
3 میباید گفت باز سد فحش از نکبتِ که؟ ز نکبت تو
4 خوش پرده درانه میزدم نیش ای وای بر اهل عصمت تو
1 دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود همه را دشمن جان است ، همان است که بود
2 ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود
3 شاهد عیش نهان بود پس پرده چرخ همچنان در پس آن پرده نهان است که بود
4 هیچ بیمار در این دور به صحت نرسید مهر بنگر که همانش خفقان است که بود
1 سال نو و اول بهار است پای گل و لاله در نگار است
2 والای شقایق است دررنگ پیراهن غنچه نیم کار است
3 آن شعله که لاله نام دارد در سنگ هنوز چون شرار است
4 پستان شکوفه است پر شیر نوباوهٔ باغ شیرخوار است
1 ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
2 رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
3 ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
4 فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من اینهمه بی باک نمییابد بود