1 رازقی کو بود سزای سپاس جز که «ذوالقوّة متین» مشناس
2 قدرتش خلق را دهد روزی همچو نیک اختری و بدروزی
3 هست دایم به رزق خلق علیم وانگهی علم او چو ذات قدیم
4 خلق و روزی بهمدگر مقرون کرد اوّل به امر «کن فیکون»
1 در حضور جماعتی انبوه رفته بودم پی تفرّج کوه
2 کمری را شکافت یک یاری پیش ما ناگهان پی کاری
3 کرمکی یافتم میان کمر سیر و سیرآب و سبز و تازه و تر
4 اندر آنجا مقام خود کرده چون در آب و گیاه پرورده
1 گیرد از کسب خویش رزق حرام قَدَری، اینت حمق و جهل تمام
2 شبهۀ او که منشأ شر شد با جوابش بسی مکرّر شد
3 بازخوان و بدان یکایک را تا کند زایل از تو این شک را
4 تا کی آخر از این دوروئی تو فتنۀ خلق و هرزه گوئی تو