1 اثر و فعل نفس انسانی نیست اندر وجود پنهانی
2 نطق و رای و قیاس و اندیشه فکر و حدس و فراست و پیشه
3 این همه گفت و گوی علم و بیان اثر لطف نفس ناطقه دان
4 هر که دارد دو چشم بیننده فرق داند ز مرده تا زنده
1 نفس را نیست مادت و مدّت قالب او راست آلت و عدّت
2 نه عرض بلکه جوهری است شریف وز اضافات یافته تشریف
3 جسم نبوَد که جسم را اجزاست و او محل بسیط بی همتا است
4 وحدت عقل و نفس را داند جسم دیدی که او خدا داند
1 مرکز روح عالم اعلاست و آن منزّه ز شیب وز بالاست
2 بی تناهی و حصر و بی محل است زانکه نور خدای لم یزل است
3 از اشارات حسی است بری مترقی به قوت نظری
4 ای منزه ز اَیْن و هیأت و لون نشنیدی که «انتم الاعلون»
1 عاقلی دید قطرۀ ژاله بنشسته به سبزه و لاله
2 گفت ابری نبود در عالم از کجا شد پدید این شبنم
3 مرکز او ز شیب یا بالاست میل طبع وجود او به کجاست
4 یک زمانی بدین سخن بگذشت تاب مهر اوفتاد در کُه و دشت
1 امر معروف خصلتی است شریف لیک از مشفق نظیف لطیف
2 صفت آنکه سالک راه است «فبما رحمة من الله» است
3 جست و جوی بدی ز بی خردی است بدگمانی بدان که اصل بدی است
4 ای که از عیب دیگران پرسی تو مگر از خدا نمیترسی
1 کودکی دید عکس خود در آب زان بترسید و بانگ زد کای باب
2 در خُم ماست کودکی پنهان که من از خوف او شدم لرزان
3 پدر پیر در زمان بدوید وندر آن خُم ز ابلهی نگرید
4 صورت عکس خویش دید در آن گفتش ای پیر از که ای پنهان؟
1 بر رهی میگذشت شیخ مهین سعد دین حمویه با تمکین
2 برکۀ آب بود در ره پیر که گذشتن از آن نبود گزیر
3 مرکب شیخ ز آب باز جهید عکس خود را چو اندر آب بدید
4 شیخ گفت آب را بشورانید عکس او را بر او بپوشانید