1 ماسوی اللّه را عَلَم عالم از حدث شد که هست ضد قدم
2 محدث است بل عدم وجود سواه لم یکن کاین و «کان اللّه»
3 «و هو الاول» از نُبی بر خوان آخر و اول وجودبدان
4 اولیت کجا شود ظاهر که در او باطنی بود آخر
1 محدث است عالم ار نه از دو یکی وصف او آمدی و نیست شکی
2 بودی اندر ازل جهان ساکن وین زمان باشدی چنان ساکن
3 متحرک چراست هذا خلق ان صدقتم بذاک ماذا خلق
4 حرکت خود پس از سکون باشد متحرک همیشه چون باشد
1 «ثبّت العرش» خود جهانی هست تا تو نقشی بر او توانی بست
2 عدمی بلکه یک جهان اَعدام گشته مجموع و کرده عالم نام
3 نقطههای عدم بهم پیوست در خیال تو نقش صورت بست
4 بس که کردم مکرر این گفتار بو که برخیزد از تو این انکار
1 گفت بابا فرج حدیث تمام چونکه کردش سؤال خواجه امام
2 کین جهان مُحْدَث است یا که قدیم؟ چیست زین هر دو نزد قلب سلیم؟
3 گفت بابا به او ز روی یقین نکتهای خوبتر ز دُرّ ثمین
4 که فرج تا که دیده بگشادست نظرش بر جهان نیفتادست