1 فعل باری پی غرض نبود زانکه در ذات او عرض نبوَد
2 لاابالی است ذات بی مثلش باز چون ذات، بی سبب فعلش
3 عاصیی را اگر ببخشاید از کرم بی عمل همی شاید
4 مؤمنی را اگر عذاب کند از غضب بی گنه صواب کند
1 سبب فعل حق چو ما باشیم او شود خلق و ما خدا باشیم
2 چون خدائی به کارفرمائی است سبب فعل علت غائی است
3 تو کئی؟ تا که این سخن گوئی یا که با او حدیث من گوئی
1 پشّهای رفت بر درخت چنار گفت خواهم که بر پرم هشدار
2 گفتش آخر کزین نشست چه خاست تا زبرخاستن چه خیزد راست
3 پشهای بیش نیستی به وجود تا که اندیشی از قیام و قعود
4 هیچ از طور خویشتن مگذر فطرت خویش را به جای آور
1 در جهانی که خالی از ستم است سبب فعل و غایتش بهم است
2 فعل حق را سبب نمیشاید که جزا از عمل برون آید
3 به حقیقت چو نیک در نگرید همه خود عین ذات یکدگرید
4 نقش لوح و عمل، دگر پاداش هر سه یک چیز آمد از نقّاش
1 فعل حق را دگر ز کور دلی غرضی خاص کرد معتزلی
2 باز اصلاح حال هر بنده کرد واجب بر آفرینندۀ
3 بعد از آن التزام کرد محال که جزا را گرفت از اعمال
4 همه این شاخ و بیخ خودبینی است بار و برگ درخت بی دینی است