1 عالم السر و الخفیات اوست دافع الشر و البلیات اوست
2 آنچه هست، آنچه رفت، آنچه آید همه داند چنانکه میباید
3 دور و نزدیک و آشکار ونهان جمله در علم او مساوی دان
4 جز وی و کلی و قلیل و کثیر نیست پوشیده بر علیم خبیر
1 عقل داند که عالم به نظام نتوان کرد جز به علم تمام
2 صنعت خوب متقن محکم نکند جز که صانع اعلم
3 رو نظر کن به هیأت تشریح تا ز علمت نشان دهد به صریح
1 علم فعلی چو انفعالی نیست حالی است این سخن محالی نیست
2 تو که هستی خود نمیدانی لوح پروردگار چون خوانی
3 علم خود را ز پیش خود برگیر تا نگردی به بند جهل اسیر
4 حق نهد در کفت مفاتح غیب چونکه برخیزد این تردد و ریب
1 فلسفی علم جزوی حق را منکر آمد نه علم مطلق را
2 گفت کز اختلاف هر مفهوم ذات حق مختلف شود زعلوم
3 زین سبب کلی است علم خدای خه خه!! ای بی بصیرت خودرای
4 علم کان سابق است بر اشیا کی دگرگون شود ز گردش ما
1 اندرین قول هم ز کور دلی ژاژکی خورده است معتزلی
2 که خدا عالم است لیک بدان کافریند علوم در انسان
3 ترهات چنین شگرف که گفت هم بدان گنده مغز باید گفت