1 قدرت او چو ذات او کامل همۀ ممکنات را شامل
2 فیض و فضلش علی الدوام تمام جود و لطف و عطاش مطلق و عام
3 امر و خلقش به یکدگر مقرون جمله پیدا شده به «کن فیکون»
4 «انّما امرنا لشیء» گفت تا شود داخل آشکار و نهفت
1 باشد از روی قدرت و امکان کردن و ترک فعلها یکسان
2 نیست در علم و قدرتش دوری جمله یکسان ز روی مقدوری
3 اگر او را مخصّصی باید بود از عجز و کی ورا شاید
4 مالک الملک صانع جبّار نبود جز که فاعل مختار
1 نزد آن حضرت قدیر علیم خواه یک پشّه، خواه عرش عظیم
2 امر خلق است و خلق امر آنجا از مراتب شد آن و این پیدا
3 همه بسیارهای او یک چیز به من و تو پدید گشت تمیز
4 نیست محتاج مادت و مدت قدرتش نی به آلت و عُدَت
1 بدعت اول از فلاسفه خاست روی نار است، فلسفی آراست
2 نفی قدرت کند به نادانی تا ز بن بر کند مسلمانی
3 موجب الذات خواند او حق را کمتر از خویش داند او حق را
4 گفت مطلق که نیست او قادر کز یکی جز یکی نشد صادر
1 چرخ اعظم نگر که از تشویق دایماً چون همی زند تعلیق
2 بی سر و پا همیشه سرگردان گه به پهلو گهی به سر گردان
3 او ز مشرق به مغرب است روان هشتِ دیگر ازو بعکس دوان
4 صوفیان کبود پوش همه از غم دوست در خروش همه
1 مثل چرخ و شکلهای غریب بشنو از من کنون علی الترتیب
2 نردبازی است کار کون و فساد کعبتینی و طاسک نراد
3 طاس افلاک، کعبتین اختر ذنب و رأس راست چون ششدر
4 زده سه پنج و چار و سه دو کره کرده هر هفت و هشت و نه دوره
1 کلی آن اگرچه بی ریب است لیک جزوی که حکم بر غیب است
2 نیست در وسع و طاقت بشری زان مزن دم که آب خود ببری
3 کی درآید به زیج ایلخانی حکم و تقدیرهای ربانی
4 سیر سیارگان به حکم رصد کی درآید به حصر و ضبط و عدد