1 رفت یک روز ابلهی نادان پیش خواجه محمد کُجُجان
2 گفت ای خواجه هر چه هست منم راست بشنو قبول کن سخنم
3 خواجه گفتا که آفتاب گواه مینخواهد به روشنی ز افواه
4 نور خورشید خود گواه خود است هم تو بشنو که داده را ستدهست
1 صابی مشرک ستاره پرست کوز «انعام بل اضل» بتر است
2 ازکواکب اثر چو دید اینجا زان بنگذشت و گفت هست خدا
3 ساخت مانند کوکب آن تمثال تا پرستش کند به کفر و ضلال
4 کرد ممتاز هر یکی در اسم زیر هر یک نهاد چند طلسم
1 باز نصرانی پلید خبیث قایل آمد به شرکت و تثلیث
2 سه گرفت او مدبر عالم حق تعالی و عیسی و مریم
3 قوم نسطور و قوم ملکائی وان یعقوب نحس، خودرائی
4 جمله اقنومها یگانه نهند مذهب و ملت سه گانه نهند
1 اندر ایّام دولت مأمون بود نسطور نام یک ملعون
2 کرد بر رأی خویشتن تأویل متشابه چو دید در انجیل
3 گفت اللّه داشت سه اقنوم کان وجود و حیات اوست و علوم
4 کلمه است آن وجود بر تصحیح که بدان متحدشدست مسیح
1 منکر وحدتند جمله مجوس تا چه گفته است گبرک منحوس
2 شر و کفر ازوجود اهرمن است خیر یزدان کند که ذوالمنن است
3 نیک و بد دیدهاند بدکیشان زان دو فاعل نهادهاند ایشان
4 به توهم که نیک بد نکند باز بد کار نیک خود نکند
1 گشت پیدا ز ملک ما زرداشت آنکه این نقش را نخست انگاشت
2 دید در خلوت او مگر انوار کرد مانندگی به صورت نار
3 بود او حقه باز و چابک دست وز طلسمات نقشها میبست
4 حیلتی چند ساخت سخت نکو شاه گشتاسب بگروید بدو