1 مدتی من ز عمر خویش مدید صرف کردم به دانش توحید
2 در سفرها به مصر و شام و حجاز کردم ای دوست روز و شب تک و تاز
3 سال و مه همچو دهر میگشتم ده ده و شهر شهر میگشتم
4 گاهی از مه چراغ میکردم گاه دود چراغ میخوردم
1 صانعی کوزهای ز برف بساخت کرد پر آب و اندر آب انداخت
2 کوزۀ برف ناگه ازتب و تاب آب گشت و برآمد آب به آب
3 چیست اندر مَثَل همه عالم عدمی در میان بحر عدم
4 هرچه را پیش و پس عدم باشد بود و نابود او بهم باشد
1 با وجود تو خود کدام وجود کس عدم را نهاد نام وجود
2 ظاهر و باطن، اوّل و آخر تو و غیری نه در میان ظاهر
3 بودِ هر بود با تو نابود است وین چنین بوده است تا بودهست
4 هستی نیست با تو هستی نیست نیستی هست تا تو هستی، نیست
1 وحدتش نیست از قبیل شمار برتر آمد ز اندک و بسیار
2 عدمی دان تعیّن اشیا نیست از نیست شد به نیست جدا
3 جایز است امتیاز در اَعْدام وی نه فرد است در حقیقت و نام
4 نیستیها به نیستی ممتاز هرمحالی شده محل جواز
1 لفظ قرآن و معنی برهان قول «لو کان فیهما» را دان
2 یعنی از کثرت الاهستی آسمان و زمین تباهستی
3 دو کس ار متفق شوند به رای بود از عجز و کی شوند خدای
4 ورنه چون این از آن جدا باشد آنکه غالب بود خدا باشد
1 صابی مشرک ستاره پرست کوز «انعام بل اضل» بتر است
2 ازکواکب اثر چو دید اینجا زان بنگذشت و گفت هست خدا
3 ساخت مانند کوکب آن تمثال تا پرستش کند به کفر و ضلال
4 کرد ممتاز هر یکی در اسم زیر هر یک نهاد چند طلسم