1 بر وجود تو ای الاهبه حق هست هر ذرّهای گواه به حق
2 هرچه از غیب در شهود آمد هم ز جود تو در وجود آمد
3 جمله اشیا به نطق حال فصیح حامد صانعند در تسبیح
4 چیست تسبیحهای بی مانع جز دلالت ز صنع بر صانع
1 بهر تأکید آیت قرآن بشنو از عقل واضح برهان
2 هیچ ممکن به خویش هست نشد شیب و بالا، بلند و پست نشد
3 دور باطل، تسلسل است محال اوست پس مبدء و بدوست مال
4 زانکه بر بود ذات خود موقوف نشود کس چو وصف بر موصوف
1 به محیط افکن ای خرد زورق جای باطل نماند «جاء الحق»
2 چند از آیات انفس و آفاق «اولم یکف» خوان علی الاطلاق
3 به دلیلی، پسندیده نیست خدای تا چوهرجائیان روی هر جای
4 نیست جائیت تا به هر جائی همه جایی تویی چو برجایی
1 بر جُنَید ابلهی گرفت این دَقْ که چه داری دلیل هستی حق
2 پیر دم زد ز عالم ارواح گفت: اغنی الصّباح عن مصباح
3 صبح را نیست حاجتی به چراغ نور خود دارد از چراغ فراغ
4 همه عالم فروغ نور خور است چه مجال چراغ مختصر است
1 هدهدی را مگر ز طالع شوم گذر افتاد بر خرابۀ بوم
2 از سلیمان شنیده بود وعید آخر افتاد در عذاب شدید
3 هیچ بومان به شب نمیخفتند هر زمانیش برمیآشفتند
4 چون نسیم سحرگهی بدمید زان خراب آشیانه بر پرید
1 ای که اندر حجاب ماندستی آیت نور را نخواندستی
2 از طلب حاضر تو غایب شد رای صائب همه مصایب شد
3 حاضری کز طلب شود پنهان دیدن او به سعی و جد نتوان
4 هرزه هر ساعتی ز بیکاری دیدۀ دل به خار میخاری
1 در خودی کردهای خدا را گم این انتم فانّه معکم
2 دست او طوق گردن جانت سر برآورده از گریبانت
3 به تو نزدیکتر ز حبل ورید تو در افتاده در ضلال بعید
4 چند گردی به گرد هر سر کوی درد خود را دوا هم از خود جوی
1 دید یک عاشق از دل پر تاب حضرت حقتعالی اندر خواب
2 دامنش را گرفت آن غمخور که ندارم من از تو دست دگر
3 چون درآمد ز خواب خوش درویش دید محکم گرفته دامن خویش
4 دامن خویش را ز دست مده سر در آفاق هرزه بیش منه
1 منکر حق طبیعی آمد و بس آن خر بدگهر، سگ ناکس
2 دهر را کردگار میخواند اثر از روزگار میداند
3 نظرش تا به چرخ و انجم شد پیشتر زان نرفت از آن گم شد
4 دهر را نیز همچو ما میدان روز و شب، ماه و سال سرگردان
1 وحدت حق چو مرکزی است بسیط ما همه نقطههای دور محیط
2 کژی دایره نه از نُقَط است نقطه و آنگاه کژ، نه این غلط است
3 نقطهها چون به همدگر پیوست کژیی در خیال صورت بست
4 کژی کژ ز وضع و هیئات است ذات را راستی هم از ذات است