ای پیداتر از هر پیدائی، و ای آشکارتر از هر هویدائی، پیدائی تو با پنهانی تو سازگار، و پنهانی تو چون پیدائی تو آشکار،نه پیدائی ترا از پنهانی میان، و نه پنهانی ترا از پیدائی کران. ای هستی که هیچ نیستی در هستی تو فرود نیاید،وهیچ نیستی هستی ترا نشاید، نسبت هستی تو با نیستیها: کل یوم هو فی شأن، و نسبت نیستیها با هستی تو: کل من علیها فان. یگانگی تو در ازل و ابد بر یک قرار، منزه و مبرا از اضافت و نسبت اندک وبسیار. آن کیست که ترا داند تا بر تو ثنا خواند، هم سپاس تست که حضرت عزت ترا سزاوار است، و ستایش تست که بر جناب تو در کار است. و درود و سلام حضرت پاک تو و پاکان حضرت تو بر روان حامد: انت کما اثنیت، و شاهد: و ما رمیت اذرمیت، نقطۀ بدایت جمال: کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین، و زبدۀ نهایت کمال و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین، ناظر: لقد رای من آیات ربه الکبری و سامع: فاوحی الی عبده ما اوحی. محرم سرای اسری، صدر صفۀ اصطفی، محمد مصطفی، علیه من الصلوات افضلها- و صد هزاران هزار آفرین، بر اهل بیت پاک و پاک آئین و یاران گزین او، که صف پیشین و صنف گزین ولایتاند، باد. ,
ای جان عزیز این کتاب که مسما است به حق الیقین فی معرفة رب العالمین، حضرت عزت از خزانۀ غیب بدین ضعیف کرامت فرمود، مشتمل است بر هشت باب به ازای درهای بهشت، و هر بابی از آن مشتمل بر حقایق و دقایق و لطایف و ترتیب بابها این است: ,
باب اول در ظهور ذات حضرت حق تعالی و بیان مقام معرفت. ,
باب دوم در ظهور صفات حق تعالی و بیان مقام علم. ,
حقیقت- هستی حق- تبارک و تعالی- پیداتر از هستیها است، که او به خود پیداست، وپیدائی دیگر هستیها بدو است: اللّه نور السماوات و الارض. ,
حقیقت- دلیل هستی او به حقیقت جز او نیست، که هیچ گونه کثرت را به هستی او راه نیست،و دلیل را از هستی ناگزیر بود: اولم یکف بربک انه علی کل شییء شهید. ,
حقیقت- هستی او تعالی نمایندۀ خود است که نمایندگی حقیقی جز از هستی حقیقی نیاید: افی اللّه شک فاطر السماوات و الارض. ,
حقیقت- هر نفسی که هست به ضرورت، به قوت یا به فعل، مدرک هستی خود است: بل الانسان علی نفسه بصیرة، و آن مستلزم ادراک هست مطلق است، که عام روشنتر از خاص بود: و فی انفسکم افلا تبصرون. ,
چون محقق شد که ادراک هستی جزوی کل هستیها را ضروری است بباید دانست که وقتها ادراک هستی کلی مظهر و آئینه ادراک جزوی بود و این مقام معرفت است. نص: اولم یکف بربک و اللّه نور السماوات و الارض و من عرف نفسه فقد عرف ربه مبین این مقام است. و گاه عکس این بود که مقام علم است.و آیات: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسکم افلا تنصرون مبین این مقام است. بلکه بیشتر آیات تنزیل و اخبار و آثار در این قسم وارد است، از آنکه به افهام اقرب است و مستلزم ادراک ادراک است، که حکمت بعثت رسل و انبیا است. آنچنان که بیان کرده شود. انما انت مذکر، کلا انها تذکرة. ,
حقیقت- نفس ادراک فطری یعنی معرفت بسیط قابل تفکر نیست، که تحصیل حاصل محال است، بلکه تفکر حجاب آن میگردد و از این جهت فرمود: لاتتفکروا فی ذات اللّه، بلکه محل تفکر ادراک ادراک است بواسطۀ آیات و بدین سبب تفکر را به آیات حواله فرمود که: و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض. قل انظروا ماذا فی السماوات و الارض. ,
حقیقت- ادراک فطری جزئی یعنی معرفت غیر ادراک ادراک است، یعنی علمی که آن بسیط است و این مرکب: و تریهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون. ,
قاعده- سبب و حکمت تکوین و ایجاد به اصطلاح طایفه و تجلیات و شهودات و ظهورات به اصطلاح این قوم ظهور رتبت وجود ادراک ادراک است، از آنکه ادراک بسیط فطری است و تحصیل حاصل محال، و غرض و غایت آنست که صور کلی که در نفس وجود مرکوز است بواسطۀ حواس که به مثابت آئینهاند صور جزویات را مطابق گردد، و ادراک دوم حاصل شود،و نتایج جزئیات که در مقدمات بالقوهاند به فعل آیند و اعتراف جوارح و استقامت حاصل گردد. واقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التی فطرالناس علیها اشارت است بدان، و علم الیقین به مرتبۀ عین الیقین و حق الیقین رسد، و از این جهت در تنزیل امر به فکر ونظر و تذکر مکرر وموکد است و متفکر ممدوح: قل انظروا ماذا فی السماوات والارض. ,
مقدمه- شدت ظهور مدرک مانع ادراک بود، به مثابت ظلمتی که از ادراک قرص آفتاب به دیده رسد: واضله اللّه علی علم. ,
دیگر- ادراک ادراک جز به واسطۀ امری داخلی و یا خارجی حاصل نشود که آن آیات آفاق و انفس است: ان فی خلق السموات والارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب. ,
دقیقة- نمایندۀ هر روشنی که غایت روشنی او مانع ادراک بود تا چیزی از آن نموده نپوشاند او را ننماید، اگر به جملگی بنماید نماینده نماند: مثل نوره کمشکات فیها مصباح. ,
حقیقت- پس شاید که چیزی تاریک، یعنی عدم مطلق، نمایندۀ روشنی بود یا روشنی یعنی عدم ممکن نماینده روشنتری گردد، چون آئینه نسبت با قرص آفتاب: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم. ,
حقیقت- ذات هستی اقتضای یگانگی مطلق میکند که غیرهستی جز نیستی نبود: شهد اللّه لااله الا هو. ,
حقیقت- هستی دیگر که غیر هستی است بر هستی مقدم نیست که: تقدم الشیئی علی نفسه لازم میآید. پس هستی واجب یگانه بود. لا اله الاهو فی الاخرة والاولی. ,
دیگر- با هستی نیستی در نسازد که ضدیناند، و نه نیست و نه هست، یعنی امکان، اعتباری است، حقیقتی در خارج ندارد، آنچنانکه گفته شد: ءآله مع اللّه. ,
دیگر- ممکن دروقت هستی واجب الوجود است و بر حقیقت اعتباری عدمی خود باقی است، واگر نه قلب حقایق لازم آید، و وجوبیت به سبب ظهور وجود اعتباری دیگر است او را، و همچنان واجب دایما بر وجوب ذاتی خود باقی است که به هیچ وجه اعتبار تغییر و تبدیل در او نیاید. و هو الآن علی ما علیه کان. پس با وی وجودی دیگر نیست: ان اللّه لغنی عن العالمین. ,
حقیقت- ممکن امری است اعتباری که عقل بر وفق خویش از ادراک وجود و عدم به هم درذهن ترکیب کند، و چون به نهایت طور خویش رسد که مبداء طور کشف است حکم کند بدانکه اعتباریات را در خارج وجودی نیست: ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباءکم. ,
حقیقت- جسم وجسمانیات از جواهر و اعراض به جملگی از امور اعتباریاند، به حقیقت وجود خارجی ندارند: کمثل عیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما. ,
حقیقت- وحدت چون متعین شد نقطه گشت و از سرعت انقضا و تجدد تعینات متناسبه مانند خطی صورت بست، و بازاز تجدد تعین خطی جسم پیدا گشت و از تجدد تعینات جسمی حرکت مصور شد و ازتعینات متوافق زمان در وهم آمد و کثرت موهومۀ غیر متناهی نمودن گرفت: کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی اذا جائه لم یجده شیئا. ,
حقیقت- چون از توهم وجود، معدوم و ممکن و تعینات معدومات کثرت ناشی گشت الی مالانهایة، هر مرتبه از او به مثابت اعداد ازواحد به خاصیتی و اسمی مخصوص شد و اختلافات. عدمی نمودن گرفت: و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة ولایزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم. ,
حقیقت- تجدد تعینات، به حسب اقتضای ذاتی، که نسبیهاند ونسبیت عرض، است و العرض لایبقی زمانین، و به حسب اقتضای منتسبین اعنی الوجود و العدم طالب و مشتاق عدماند، و بر سرعت تمام ساری و متحرک به مرکز فطرت ذاتی خوداند که عدم است، به مثابت جواهر به مراکز: و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرمرالسحاب. ,
حقیقت- ظهور سرعت سریان تعین در زمان از بدیهیات است، که در هر طرفةالعین حال را تجددی حاصل میشود تا درمرتبه خویش محکوم علیه نمیگردد به ادراک، چه هر یک از اجزای آنات او مانند نهر جاری و خط ممتد مینماید، همچنین تجدد تعین مکان و سرعت سریان آن ظاهر است، چه هر یک از اجزای جسم محیط که محل مکان است در حرکت مستدیر اقتضای اخفای جزو دیگر میکند و شبهت نیست که مکان مجموع اجزای آن جسم است و تجدد تعین حرکت از ضروریات است، از آنکه خروج از قوه به فعل جز به طریق تدریج صورت نه بندد، مگر به تصور مبداء و منتها و عدم سکون متحرک بینهما و چون زمان و مکان و حرکت درهر طرفةالعین مبدل گردد، ضرورت بود که جهات و اجسام و اعراض دیگر بدین و تیره روند که محقق است که هرآنی و جزوی را از مکان و حرکت با هر یک از معروضات ایشان نسبتی است غیر نسبت اول، و هر یکی در هر طرفةالعین به حسب لبس و خلع تعین وجودی و عدمی خاص مییابند، و این معنی را محبوس و مقید زمان و مکان درنیابد: بل هم فی لبس من خلق جدید. ,
تمثیل- آفتاب وکواکب را به نسبت بابقاع در هر طرفةالعین افولی و غروبی و مشرقی و مغربی است: فلا اقسم برب المشارق و المغارب. ,
حقیقت- مفهوم انای هر شخصی و متعینی در میان دو طرف مرکز ظاهر و باطن است، چون آن واقع است میان دو طرف زمان، و حرکت واقع میان مبداء و منتهی، و مانند خطوط که سطوح از آن مرکباند ونقطه که اصل خط است، عبارت است از هویت بی کیف که در اشخاص روان شده: کل یوم هو فی شأن. ,
حقیقت- حکمت تکلیف اظهار هستی است به ظهور عجز غیر و اضطرار به عبادت و تعظیم ذات معبود حقیقی، و غایت آنست که حصه عدمیت ممکن که عبدیت است از حصۀ الهیت که وجود است ممتاز گردد، و این بود معنی: ما عبدناک حق عبادتک. ما عرفناک حق معرفتک، و ما قدروا اللّه حق قدره. ,
حقیقت- حکمت از ابتلای انبیاء و اولیاء تحقق اضطرار مذکور است، و ظهور فنای وجود مجازی که تعین است علی ماهو علیه کان. و از این سبب در کلام مجید آیت اصطفا و اجتبا و غفران انبیا بعد از التجا و ندای ایشان ذکر فرمود. چنانچه درحق آدم (ع): و عصی آدم ربه فغوی، ثم اجتباه فتاب علیه، و در حق نوح (ع): ولقد نادانا نوح فلنعم المجیبون ونجیناه و اهله من الکرب العظیم و در حق ابراهیم (ع): فلما جن علیه اللیل رای کوکبا و الذی اطمع ان یغفرلی خطیئتی یوم الدین، و در حق داود (ع): انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب، فغفرناله و درحق سلیمان (ع): و القینا علی کرسیه جسدا ثم اناب، قال رب اغفرلی وهب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب فسخرنا له الریح. و در حق یونس (ع): فنادی فی الظلمات ان لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین، فاستجبنا له. و در حق ایوب (ع): اذنادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین. و در حق موسی (ع): قال رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی فغفرله. و درحق محمد مصطفی صلی اللّه علیه وسلم: و تخفی نفسک ما اللّه مبدیه و استغفر لذنبک و وضعنا عنک وزرک و اذا جاء نصر اللّه السورة، و توبوا الی اللّه جمیعا، ایه المؤمنون لعلکم تفلحون. ,
حقیقت- از بحثهای سابق محقق شد که وجه احتیاج جواهر به هستی امکان است، اعراض از این وجه قابلتر و محتاجتراند، از آنکه اعراض از افعال و غیرها از جهت هستی به جواهر نیز که محل است محتاجاند، به خلاف جوهر و نیز تجدد عرض زیادت است بر جوهر که العرض لایبقی زمانین، و بنابراین معنی، حضرت حق تعالی جوهر یعنی نفس انسانی را در خلقت مقدم داشت بر عرض که عمل است و فرمود: واللّه خلقکم و ماتعملون. ,
حقیقت- فعل اختیاری را احتیاج به واجب الوجود زیادت است از اضطراری، از آنکه اختیاری مسبوق است به خلق و قدرت و ارادت و اختیار دواعی و تحریک اعضاء بر وفق داعیۀ ارادت، و بازهر یکی از این جمله محتاجاند به ایجاد اسباب و علل بی حصر که آن جمله منتهی میشود به اضطرار ،به خلاف اضطراری که مجرد ایجاد است، و چون مختار در اختیار مضطراست، اختیار عین اضطرار بود: ما کان لهم الخیرة. ,
حقیقت- چون محقق گشت که مبداء عبارت است از ظهور هستی در نیستی، معاد عبارت بود از ظهور نیستی در هستی، چه مبدأ و معاد متقابلانند: کما بدانا اول خلق نعیده. ,
حقیقت- ظهور هستی در نیستی اظهار و ایجاد خلق است و ظهور نیستی در هستی اخفاء، و اعدام و موت، مبداء چون ظهور هستی بود در نیستی: الست بربکم قالوا بلی. معاد ظهور هستی باشد در حقیقت خودش: لمن الملک الیوم للّه الواحد القهار. ,
حقیقت- ظهور هستی در نیستی اقتضای فنای مظهر کند به حکم ظاهریت که ذاتی است مر هستی را و این دو حال به نشأتین مخصوص است: و ما هذه الحیات الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهی الحیوان. ,
حقیقت- نیست از روی نیستی هست نگردد، و هست از روی هستی نیست نشود، که قلب حقایق لازم آید، و فنا و بقا هر دو امر اعتباریاند که از تجدد تعینات متباینه و متوافقه نموده میشود و وجه نیستی دایما فانی است و وجه هستی دایما باقی: کل شیئی هالک الا وجهه. ,