1 زینب چون دید خسرو دین مانده بیمعین رفت و گرفت دست دو طفلان نازنین
2 آورد آن دو تا گل گلزار خویش را با چشم اشکبار به نزد امام دین
3 گفتا که خواهم ای شه خوبان ز جان کنم این هدیه را نثار قدومت در این زمین
4 ای حشمت الله از ره احسان نما قبول ران ملخ ز مور دل افسرده غمین
1 تا توانی ای دل از وضع جهان بنما کنار کاین عجوز دهر هر دم فتنه آرد بکار
2 چون عروسان خویش را ر جلوه میدارد ولی کینه جوزالی بود مکار و زشت و نابکار
3 تو گمان داری که این شهد است نوشی روز و شب نی بود شهد و نه شکر بلکه باشد سم فار
4 تابکی جان عزیز خویش را سازی هدف تیر مکروهات بارد از کمان روزگار
1 دلا نبود ثباتی پایه این چرخ کیهان را چو خوش بگرفته سخت این بنای سست بنیان را
2 از این سوادی بیسود جهان صرف نظر بنما کز این سودا در آخر کس ندیده غیر خسران را
3 مده سرمایه نقد حیات خویش را از کف مخور جانا فریب نفس و تسویلات شیطان را
4 بود سرمایه عمرت پی آمال روز و شب کند سرقت ز تو هر دم متاع دین و ایمان را
1 چو کرد قافله به یکسان به شام ورود نمود صبح قیامت به چشم خلق قیام
2 هر آنچه بر سر آل علی گذشت ز جور نمود تازه دگر باره عهد خود ایام
3 یکی به عیش که آل علی قتیل شدند یکی بنوش که ما را زمانه گشت به کام
4 لباس نو همه بر تن ز اطلس دیبا به کف خضاب چو کف الخضیب بسته تما
1 چو شاه تشنه جگر راه کارزار گرفت پی قتال به به کف تیغ آبدار گرفت
2 ز وحشت عدم و انقلاب خود عالم خط امان زدم تیغ پر شرار گرفت
3 میان معرکه آمد به یک جهان هیبت صف جدال به صد فخر و اقتدار گرفت
4 خطاب کرد که ای قوم از چه رو باید به عترت نبی اینگونه سخت کار گرفت
1 یا حسین ای جان فدای نام غمافزای تو کرده ما را دل کباب اندوه جانفرسای تو
2 چون به راه حق برای شیعیان سر دادهای ای سر ما شیعیان قربان خاک پای تو
3 کاش میشد جسم ما از تیغ بران چاک چاک تا نگشتی پاره پاره همچو گل اعضای تو
4 ای کلامالله چو افتادی به دشت مشرکین قطه قطعه شد ز جور ناکسان اجزای تو
1 یا علی این عم تاجدار ای بهر غم بیکسان را غمگسار
2 یاورم شو گشته محنت کار من برد اجل نزدیک منزل یار من
3 جان زهرا میشود قربان تو لحظهای دیگر بود مهمان تو
4 طایر روحم ز تن بگشوده بال بس دلم بگرفته زین عالم ملال
1 ای دل افسرده از غم در ملالی تا به کی با حوادثهای گردون در جدالی تا به کی
2 انقلابات جهان در قیل و قالی تا به کی در شکایت پیش هرکس در مقالی تا به کی
3 از ظهور درد و غم افسردهحالی تا به کی این همه آشفتگی سرمایه سامان تست
4 گر رسد روزی ترا رنجی به دوران غم مخور خانه صبرت شود از غصه ویران غم مخور
1 چون محمدباقر از حکم خداوند حکیم بر سرش افتاد شوق قرب خلاق رحیم
2 دید نبود این جهان را جز غم و رنج و تعب زحمتش بار گران و محنتش دردی الیم
3 دیده بست از فطرت پست لئیم روزگار چشم بگشود از پی الطاف و نعمای کریم
4 تا ندای ارجعی بشنید از پیک اله رفت در گلزار جهت مرغ روحش چون نسیم
1 خوشا بر طبع والای محمدباقر صامت خوشا بر نیکی رای محمدباقر صامت
2 رقم زد بهر تاریخ وفاتش خامه (حاجب) جناب گردید ماوای محمدباقر صامت