1 بود مسافر یکی اندر به راه توشه کم و راه فزون بیپناه
2 سی حُضر داشت شتاب از سفر ایمن و وارسته زخفو و خطر
3 نه نگهش جانب طی طریق نی بلدی تا شود او را رفیق
4 تا به بیابان ز قضا شد دچار در کف دزدان برون از شمار
1 عابدی صومعه هفتاد سال داشت در شغل عبادت اشتغال
2 نام وی مشهور خاص و عام بود مستجاب الدعوه ایام بود
3 شد شبی در خانقاه وی زنی نزد عابد خواست آن زن مسکنی
4 عابد سن زن را ز نزد خود براند زن برفت و عقل عابد را بخواند
1 شنیدستم که اسکندر چه شد وقت که از دنیا سوی عقبی کشید رخت
2 وصیت کرد با یاران همراه که چون شد جانم از قیدغم آزاد
3 ز تاج و تخت جویم چون کناره شوم بر مرک چوبین سواره
4 به تابوتم چو جا دادید محزون نهیدم دست از تابوت بیرون