1 از دور زمان دلم کباب است بشنو که عجب پر انقلاب است
2 این نقش و نگار خوش که بینی نقشی است که پایهاش بر آب است
3 ای تشنه چشمه سار رحمت بر گرد که آب نه سر آب است
4 پرواز بده همای همت زین جیفه که طعمه کلاب است
1 داد دوشینه مرا هاتف غیبی آواز کای بزند تن و طالب خلوتگه راز
2 چه قصیر است تو را همت و آمال دراز تا بود بسته در مرگ و در رحمت باز
3 حیرتم کز چه بسیج ره عقبی نکنی فکر امروزی و اندیشه فردا نکنی
4 ای هما صعوه صفت چند اسیر قفسی سر ز بالینهوس باز نگیری نفسی
1 دلم ز خلق جهان و جهان ملال گرفت شبی بستر خوابم چنین خیال گرفت
2 که مهر عمر دگر روی در زوال گرفت گرفتم آنکه کنون مرغ روح بال گرفت
3 که ای بخوان جهان گشته مدتی مهمان به ما ز بیش و کم این سفر نما تو عیان
4 مساز نیک و بد خویش را ز ما پنهان متاع جان و تنت را چه گشت سود و زیان
1 گوشت کن ای مست غفلت تا که هشیارت کنم تا یکی در خواب خواهی ماند بیدارت کنم
2 شربتی از داروی اسرار در کارت کنم تا علاج خستگی از طبع بیمارت کنم
3 پیشتر از آنکه صید چنگل دوران شوی همره ضحاک نفس اندر چه زندان شوی
4 اولا کبر و تکبر را ز دامن پاک کن پس به فرق شهوت و عجب و تمنا خاک کن
1 ز دولت نخل امید کسی گر بارور گردد بباید با ضعیفانش محبت بیشتر گردد
2 به آب تلخ سازد چون صدف کان گهر گردد ترا گر کشتی تن خواهی از غم بیخطر گردد
3 همه روی زمین ملک تو شد دیگر چه میخواهی به جز طبل نفیر و زینت و افسر چه میخواهی
4 به غیر از حشمت و اسباب و سیم و زر چه میخواهی ز خون این ضعیفان ستمپرور چه میخواهی
1 نه تنها سیرم از مالم که عالم هم نمیخواهم پی راحت می عشرت ز جام جم نمیخواهم
2 تن شاداب لب خندان دل خرم نمیخواهم شب هجران به غیر از بیکسی همدم نمیخواهم
3 نمیباشد به ما آوارگان تاج و کمر لازم ندارد خاکسار بدر افسر بسر لازم
4 نباشد فانی بالله را گنج و گهر لازم ندارد کشته شمشیر الفت نوحهگر لازم
1 دوش با جسمی پر از اندوهجانی پر ملال برگزیدم خلوت دل چون برون از قبل و قال
2 ناگهان شد مرغ روحم همره کبک خیال سوی معراج تفکر هر دو بگشودند بال
3 وه چه معراجی که در یک پلهاش بس ماه و سال پر زنان باشی و بر خود عجز را مصدر کنی
4 خیل و سیل روزگار و حب دنیا یک طرف جیش عیش و عشرت و راه تمنا یک طرف
1 از قضا روزی مرا شد سوی قبرستان گذار دیدم اندر خواب حسرت خفتگان بیشمار
2 گلشنی اما ز تاراج فنا اندر خزان گلستانی خوش ولی پژمرده اندر نوبهار
3 هر طرف زیبا رخی شمشاد قد عناب لب رو به خاک افتاده از تیغ اجل بیبرگ و بار
4 تازه دامادان شبستان عدم را کرده فروش در گزار نوعروسان باز چشم انتظار
1 دردا که شده فتنه و آشوب جهانگیر دین میرود از دست چو از بحر کمان تیر
2 گشته عقلا جمله چو دیوانه به زنجیر سخریه جهال شکسته کمر پیر
3 رو به زده خرگاه در آرامگه شیر ای شاه جوانبخت و جاندار و جهانگیر
4 گشتند محبان تو از جان و جهان سیر ای مهدی موعود بزن دست به شمشیر
1 ای به جان افکنده در لیل و نهار در هوای درهم و دینار
2 هرگز از دینار دین ناری به دست دین به دست آور که دینار است نار
3 جستهام کار جهان را مو به مو دیدهام رفتار او را تار تارر
4 نیست کاری جز خیانت کار او گشتی از غفلت به دین اغیار یار