1 ساقی بیا که دلبرم امروز در بر است می دهد که عشرت دو جهانم میسر است
2 شام غمم به صبح سعادت برابر است بر دستم آن شبی که سر زلف دلبر است
3 آن را که بار منت یاری به دوش نیست در نزد عقل صاحب ادراک و هوش نیست
4 خوشتر ز ذکر نام تو حرفی به گوش نیست حاجت به مشک و عنبر و عنبر فروش نیست
1 یا رب نظری کن به من و چشم پر آبم کز بیم مکافات تو اندر تب و تابم
2 اما کرمت برده ز دل خوف عذابم چندان بسر کوی خرابات خرابم
3 تا دام عطای تو بود بر سر راهم گر بنده فرمانم و گر روی سیاهم
4 هرگز نبود جانب اعمال نگاهم گر کار تو فضلست چه پرواز گناهم
1 به سر کوی تو با حال تباه آمدهایم ز پی دعوی عشق تو گواه آمدهایم
2 همچو سیاره به دنباله ماه آمدهایم ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
3 قلم صنع چه سرمشق جمال تو نوشت سکه زد صیرفی حسن تو در دیر و کنشت
4 به سوی دیدن باغ رخت ای جور سرشت سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
1 ای دل وفا و عهد به دور زمان کجاست آن را که داده مرگ برات امان کجاست
2 یاران و دوستان نو پیر و جوان کجاست جمشید کو سکندر گیتی سنان کجاست
3 هر جا گذر کنی قدم اندر سر قدم از ترک و روم و تازی و از دیلم و عجم
4 شاهان و خسروان همه خوابیده روی هم تاج قباد و افسر دارا و تخت جم
1 ای غمگین تو را با شادی دوران چکار صید شمشیر اجل را با لب خندان چکار
2 مشت خاکی را به کبر و کنینه و طغیان چکار واله و آشفته را کفر و با ایمان چکار
3 کار را از بهر دنیا کرده بر خویش تنگ میزنی بر شیشه قلب ضعیفان چند سنگ
4 میبری تا کی به خون مردمان از ظلم چنگ هر که در بحر عمیق افتاده در کام نهنگ
1 روزی که پا به علم پر غم گذاشتیم امید بر ذخیره در هم گماشتیم
2 آخر هر آنچه گشت فراهم گذاشتیم رفتیم و هر چه بود به عالم گذاشتیم
3 هرگز نداشتیم ز رفتن به خود گمان بردیم رنجها ز پی گنج شایگان
4 و آنگه تمام را بنهادیم رایگان قطع نظر ز حاصل ده روزه جهان
1 ای که نموده ترک سر بهره کلاه سروری میترسد به سروری هیچ سری به سر سری
2 بیهده هیچکس نشد شحنه شهر مهتری با ملک ار ترا بسر هست هوای همسری
3 جغد صفت نشستهای خوش به خرابه بدن بستهای آشیانه را سخت به شاخسار تن
4 در ره تست منتظر دیده مردم وطن خیز وز شهر اغنیا خیمه به ملک فقر زن