1 ای سپهر آهسته رو کاری نه آسان کردهای ملک ایران را به مرگ شاه ویران کردهای
2 آسمانی را فرود آوردهای از اوج خویش بر زمین افکندهای با خاک یکسان کردهای
3 آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود زیر مشتی گل به صد زاریش پنهان کردهای
4 بر زوال آفتابی کو فرو شد نیم شب ماه را بار دگر شق گریبان کردهای
1 گر در خبیر به زور بازوی حیدر گشاد بس که ازین قلعه را سایه حی در گشاد
2 هان که علی رغم بوم باز همایون ظفر از طرف چتر شاه بال زد و پر گشاد
3 آنکه به یک زخم داو بازی نراد برد مهره پشت عدو میفکند در گشاد
4 معدلتش تا فکند ظل همای امان دیده نیارست باز پیش کبوتر گشاد
1 خندهای زد دهنت تنگ شکر پیدا کرد سخنی گفت لبت لولوتر پیدا کرد
2 طره از چهره براند از که آن زلف سیاه در سپیدی عذار تو اثر پیدا کرد
3 به فدای گل رخسار تو با دام که او فستقی دایرهای گرد شکر پیدا کرد
4 هر سحر داد به بوی سر زلف تو به باد نافه مشک که به صد خون جگر پیدا کرد
1 ای ذروه لامکان مکانت معراج ملایک آستانت
2 سلطانی و عرش تکیهگاهت خورشیدی و ابر سایهبانت
3 طاقی است فلک ز بارگاهت مرغی است ملک ز آشیانت
4 کوثر عرقی است از جبینت طوبی ورقی ز بوستانت
1 بر سرای کهنه دلگیر دنیا دل منه رخت جان بردار و بار دل درین منزل منه
2 ساحل دریای جان آشوب مرگ است این سرای هان بترس از موج دریا بار بر ساحل منه
3 حادثه سیل است خیل افکن گذارش بر جهان بر گذار سیل خیل افکن بنای گل منه
4 در جهان اندیشهای بنیاد کردن باطل است هیچ بنیادی برین اندیشه باطل منه
1 کوس رحیل میزند ای خفته ساربان برخیز و زود رو که روان است و کاروان
2 هستی طمع مدار که با داغ نیستی کس درنیامدست به دروازه جهان
3 صاف فلک مجوی که درد است در عقب نوش جهان منوش که نیش است در میان
4 امن از جهان مخواه که میر اجل دراو هرگز نداده است کسی را به جان امان
1 جام صبوح میدهد نور و صفای صبحدم گویی آفتاب وش نور فزای صبحدم
2 صبح رسید و میرود یکدمهای که حاضر است از می و چنگ ساز کن برگ و نوای صبحدم
3 خاست هوای صبحدم جان به تن پیاله ده هان که پیاله میدهد جان به هوای صبحدم
4 جلوه کنان عروس صبح آمد و می دمد افق از زر مغربی خور روی نمای صبحدم
1 دوستان روز وداع است فغان در گیرید دل به یکبارگی از جان و جهان برگیرید
2 شمع خورشید به آه سحری بنشانید وز تف سوز جگر بار دگر درگیرید
3 نیست جز چرخ بدین راهبر اختر بد ز آه دل راه بدین چرخ بد اختر گیرید
4 اختران را تتق اطلس کحلی بدرید خانههاشان به پلاس سیه اندر گیرید
1 ای صبحدم چه شد که گریبان دریدهای وی شب چه حالتی است که گیسو بریدهای
2 از دیده زمانه روان است جوی خون ای دیده زمانه بگو تا چه دیدهای
3 ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل تا چسیست حال او که بدین رو دیدهای
4 ای آفتاب لرزه فتادست بر دلت آخر چه دیدهای که چنین دل رمیدهای
1 ای زمینت آسمان عالم بالا شده در هوایت آسمان چون ذره اندر وا شده
2 در هوای بارگاهت عقل و دین جان یافته در فضای پیشگاهت جان و دل والا شده
3 باد صبحت خاک غیرت بر رخ جنت زده گرد فرشت آب روی عنبر سارا شده
4 سدرهات مرسالکان را بیت معمور آمده حلقهات فردوسیان را عروهالوثقی شده