1
زروی لطف اگر یار در کنار نشیند
عجب مدار که گل در کنار خار نشیند
2
فلک نداد از آن رهگذر بباد غبارم
که آن غبار مبادش به رهگذر نشیند
3
بدل زهر که غباری نشسته بود زدودم
مباد آن که ز من بر دلی غبار نشیند
4
در انتظار وفاتم نشسته بر سر اجل، گو
که بیش ازین نپسندم در انتظار نشیند
5
زرشک غیر نشینم بکنج فرقت اگر نه
کجا بروز چنین کس باختیار نشیند
6
زدیده روز من و روزگار من شده تیره
که خود به روز من تیره روزگار نشیند
7
از آن شد اشک فشان دیده ی (سحاب) چو باران
که شاید آتش این آه شعله بار نشیند