بنهاد چو بر دوش قضا طبل و علم را از سعیدا قصیده 1
1. بنهاد چو بر دوش قضا طبل و علم را
فرمود نویسندهٔ تقدیر قلم را
...
1. بنهاد چو بر دوش قضا طبل و علم را
فرمود نویسندهٔ تقدیر قلم را
...
1. نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را
گویا که به تصویر کشیده است کمان را
...
1. بس بلند است قصر و خانهٔ یار
در تصور ز سر فتد دستار
...
1. کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور
گر خیال تو نمی داد دلش را دستور
...
1. دانی که چیست بار ترازوی این دو دم
این پله اش حدیث حدوث است آن قدم
...
1. آن که خوانی نام او نفس بهیم
در حقیقت اوست شیطان رجیم
...
1. قرآن چو به حرف آمد و مخلوق شد انسان
آن سورهٔ رحمن شد و این صورت رحمان
...
1. ز دست این فلک اژدر تمام دهن
بیا ز حق مگذر مشکل است جان بردن
...
1. ز شوخی خطش غوطه زد در نگاه
که شد دیده را نور بینش سیاه
...
1. ز خود تهی شده ام تا نوازیم به دمی
چو نی اگر کنیم بند بند، نیست غمی
...
1. به چشم خلق شود تا عزیز گرد رهش
کشد به دیدهٔ خود سرمهٔ سلیمانی
...